ساقی قهرمان

 

 

 

پنجره از خون       که راه می روم و یک تو از روبرو

 اگر سرد شود کف دستم هوا و تو

 باران    شال ابریشم شد دور  گردن و خیابان   خالی نشد    اما از روبرو صدای تفاهم تو می آید  

خالی سر زن است که کهنه شد از بس پوشید پوشیده های لای ران ها و زیر کمر تو را

 صبح ها از خواب به خواب از سر صبح

 سیگار و آواز و گنجشک از سینه ی تو

 نگاهم تلخم دیوارم پشت پنجره ای که پایین بیفتی اگر    

 در آغوش ِ در آغوشت راهبرگشته های ِ   

 تماشا و عشق یعنی تماشا    

 سگ می شوند سر  ِ نامه ها     وا می شود   ملالی نیست جز

 دوری تو از کف دستم

 چارانگشتم می رسد به سرانگشتهای خونخور 

 گوشی تلفن می چسبد زیر گلوی تا فردا اگر دلم خواست

 اگر نخواست    نگاه کن

 یکی برای تو یکی برای تو یکی برای تو

 اگر نخواست   این جا      نگاه کن

 سر   دور دهان چرخانده ی دریده ی شیرنخورده از لای پای تو پیچید و

 سینه سرد شد       این تلفن زنگ اگر زد گفت

 نمی گویم     به هیچ کس  

 بیا از گلو بیرون    نفس بزنم تا   

 

  هیچ

    

دسامبر 2006

 

 

پرده را پس نزد کسی مثل تو نخزید توو، بازار سر را گیج جرنگجرنگ نالش خواهش نکرد

از گلو پایین نرفت مثل شات تلخ  ِتحش  ِ ودکا تا ته دل نریخت مثل تو از سوراخ چشمم

 

بوی گریه اگر بوی تمام این آن ها باشد   اگر گریه کنم    اگر ناله ات را پس بگیری   مثل نفسم که گرفت 
   اگر دست فرو کنم توی بازویت   بازو دور بزند دور گردنم مثل بازویت آن شب که ناگهان از جا
 

آنهمه ولوله از قرص بود یا از تو بود یا از گریه ی زن زیرزمین خانه ی ما بود از پنجره بود
همه می آمدند می پریدند از قرص های یکی یکی توی سر ما    که ناگهان از

 پریدم از بیداری تکه تکه دیدم پریده ای دوباره ناله می کنی تکه های تنت را

بردم

سرم را مال خودت کردی چسباندی به راه گلویت

قرص ها را دو تا دو تا تو   دوتا دوتا من   یکی یکی  از راه ِ زبان ِ زبر ِ گربه ای ات و انگشت های نرم دور
 انگشت ها

پریدم از جا   

سرم روی انگشت های تو که انگشت های خود تو بود، از انگشت ها یکی را جست و قورت داد و نخوابید تا
 خود صبح

صبح انگشت قورت داده ات سر جا    راست ایستاده تا از جا بپرم  به دهان ببرم  قورت بدهم  قرص بخورم
 دوتا دوتا

خوابت نمی برد که بستنی اگر بخواهی بخرم  قرص ها را بالا یکی یکی

با چای، یکی بعد از آنکه ریخت   یکی بعد از آنکه شق می شوم از جا

 

می پرم   بپر   نپر   بگذر    بیا زیر گلویم اینجا

 

بخواب    اگر بوی هق هق یکی یکی بوی همه ی خوندویده های دیوانه ی سر ماهرخم باشد که روی
 سینه افتاد مثل گربه    دیوانه    هم بود   هم نبود    سینه ام سوخت زیر سر    از دیشب هنوز همان که
 دوستت دارم سر همان "تا بعد" زیر گلو هم سوخت لب سوخت گونه هم سوخت زانو سوخت سر این
 پشت کمر هم سوخت

 

نخواب چه فایده  شب

 

من فکر نمی کنم اما این باتلاق فقط اسمش بود باتلاق   گل و لایش طعم عرق و عطر سیگار و نان سیاه و بوی صدای تو
 که رنگبرنگ می شد و تازه کار بود و هیچ به باتلاق نمی مانست حتی وقتی فرو رفتیم تا ته    اما من فکر نمی کنم
هیچ فکر    حتی حس نمی کنم هیچ حس    اما زبان می زنم گاهی ببینم چی

 

چشم   پرده دارد   افتاده روی گلوی تو

 

 

دسامبر 2006

 

بالای صفحه