نوستالژيا
میآيی
میمانی
میروی
نمیآيی
اين فعلها را
هرجور که صرف کنم،
تو مرد ِ ماندن برای هميشه
نيستی
چه در آمدن
چه در رفتن
چه در نيامدن!
{دلتنگی امانام را بريده
زندگی هيچوقت با من مهربان
نبوده
هنوز هم
تا خرخره
خون ِ دل میخورم.}
میمانم
میسوزم
میسازم
روزی که ترکات کنم،
ديگر برنمیگردم.
منشور ِ چشمهايت را
با احتياط بر پوستام بتابان
من رنگين کمانی از احساسات ِ
زنانهام!
{بیقراریهايم را از تو
کلهشقیهايم را از مادر
بیتابیهايم را از تو
صبوریام را از مادر...
من اردی بهشت ِ پر گلی هستم،
که به اشتباه
در روزهای آخر ِ آبان
شکفتهام.}
هرچقدر هم که بندباز ِ ماهری باشی،
يک روز ناگزير زمين میخوری
مواظب باش پيش ِ پاهای من
نيفتی!
{در معشوقام
دنبال ِ تو میگشتم
او اما در بزرگی
تنها قامت ِ بلند ِ تو را ارث
بردهبود.}
نه ابراهيم شدی،
نه سياوش.
اين قصه را هرجور که بنويسم،
آخرش میسوزی!
{دلتنگی امانام را بريده
از زور ِ بیکسی با تو حرف
میزنم.
اشتباه ِ احمقانهی من اين
است؛
هميشه توی آدمها
دنبال ِ تو میگردم پدر!}
فاطمه حق وردیان
Fatima_anima@yahoo.com
http://nirvana.persianblog.com
|