مینا حسنی
از پیراهنم بالا آمده ماه و سر گذاشته روی شانههام... × تسلیت نمیپذیرد این چشمهای گره خورده صداش درنمیآید این گلوی کبود که هرچه زاییده مانده روی دستهام گریهاش نمیگیرد این سیاه که پهن شده بر بند بند استخوانهام... × پیچ ... تاب نمیآورم و برمیگردانم بر دامنم تسبیح هزار دانهای را که بلعیده بودم به نیت شفا ... کسی این کهکشان را از شیر بگیرد که گریه میکند روی دستهام... × بالا آمده ماه... تسلیت نمیپذیرد این رود که از بس مدّ مانده مرداب شده توی چشمهام!
|