بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
سیما مقدم
چه گونه آغاز شد
گهوارهی ِ گرم ِ دریا
چه بود
پرسیدم از خود
گرما یا عشق
شوری یا هستی
تاریکی شکست
سنگریزههای خاکستری و بنفش
آبی از پس ِ آن رسید
چه عظیم بود و بی انتها
بستر
هر جنبشی، مانع
دم و بازدم بی حسی از زمان
زمانهی رویا
فراز و فرود و گم شدن در جاودانهگی
شکستن، تنیدن، تپیدن
در گرمای نفسگیر
دستان ِ سخت و پستان ِ مادر
تشنهگی در تاریکی
شوری ِ گرمای ِ دریایی بی کرانه.
آپریل 2005
ماهی میبایدم به نشستن و آه
ماهی میبایدم به خیرهگی ِ مات
نگاه دوختن به واژهگان ِ نازاده
گشاده و فرادست
ششساله بودم آنگاه
به ترسیم ِ خانهها بر پیادهرو
با گچ ِ شکستهی دیوار ِ خانهای ویران
ماهی به خط کشیدن
بر موزاییکها، به زمان ِ کودکی
نه پایی کوتاه
که بلندای ِ کندگذر ِ ساعتها
سه خانه آنسوتر
اکنون و گذشته را از دست دادم
بی که بدانم از پوسیدگی و درد
ماهی بی پایان و جاودان
همچون گذشته – تنها و در گذر
با اندوهی غریب و مبهم
می 2005
هربار و همیشه و از نو
همان کودک با پیراهن ِ نقش ِ پروانه
شعری
که نمیخواهد سروده شود
سیمای پنجساله
بستن ِ آلبوم
با آه ِ حسرتی
پسر ِ کلثوم و حسن
بی رنگ و رنگپریده
سی سال گذشت
و نقش ِ مداد ِ بی رنگ
میگوید که سالم بود و بینقص
هر چیزی همه چیزی
چون این کودک ِ به سفر رفته
ژوئن 2005
نور ِ تندی که شاخههای لُخت را قاب میگیرد
همیشه در جایی
جنگ هست
پرندهگان، عزیز ِ من
پرندهگان ِ مهاجر
به پرواز و گذر
در قابی ۷ گونه
ستاره گان سوراخهایی در آسمان
همآنجا که نور میتابد
پرندهگان، عزیز ِ من
باز میگردند
کمتر از آنی که بودهاند
و با اینهمه پرنده خواهند ماند
ژوئن 2005
از دفتر یادداشت های روزانه
نوشتن، چون نوشیدن
نه سرما نه زمان
نه احساس گرسنه گی
پذیرای نوری که از پنجره می آید
پیش باز ِ بهار را پیش از آمدن
و حفر ِ هر آن چه که پنهان است
باز کردن ِ بسته، گشودن ِ صندوق
و قسمت کردن
نوشتن، چون نوش خواری
تا تنها نبودن.
می توانی صد بار پنجره را بازکنی و
دوباره ببندی
قهوه بگذاری، نامه ها را دوباره بخوانی
بروی خرید
و احساس ِ غربت داشته باشی
ربطی ندارد که چندبار بنشینی و
بخواهی شعری بنویسی
درباره ی خودت
یا دیگری
می شود که سرت به سنگ بخورد
سیزده طریق ِ دیدن
سیما مقدم
یک
بنگر بیرون را از قاب ِ پنجره توکایی در سبزهها نه توکایی سایهی پرندهای در پرواز دو
بازگشت ِ همیشهی دهقان به زمین بی توشهای جز زمین
آموختن ِ صبر از درخت از دانه، بی تابی ِ رُستن در اندیشهاش ماه و خورشید و ابر و باد سهاز پنجرهی رنه ماگریت نقاشی ِ هوا و ابرها نگاهی به بیرون و درون
از پنجرهی رنه ماگریت نگاهی به هوا و ابرها منظرهای از شکل و محتوا
همچون خیال ِ رنه ماگریت نه یافتن که جُستن نه انگاشتن که پیمودن نه پرداختن که یافتن
ناب ِ بیرون ِ درون و درون ِ بیرون
با چشمان ِ باز به پرنده و ساحل اندیشیدن و آفریدن با چشمان ِ بسته دریا دیدن چهار
به دوست داشتن ِ کرانه رودخانه دیدن به دوست داشتن ِ آب دریا دیدن
شعر، شناور بر موج و موج بر شکل پنج
احساس ِ زمان از پس ِ خواندن زمان ِ سرگشتگی تردید کردن یا نه ... شش
تابشی خیره کننده بر منظرهی روبهرو پرستویی در پرواز بر صفحهای میان آسمان و زمین آهنگ ِ باد حکایت ِ سفر نوک چلچله مضرابی بر تار ِ هوا حکایت ِ سفر از سرزمینهای گرم ِ دور بندرها و کوبش ِ دل ِ دریا حکایت ِ شیرین هفت
آهنگ ِ سماع ِ زندگی آهنگ ِ یقین ِ سماع آهسته و زمزمهوار
سماع در چهار گوشه با چرخش ِ زمزمهوار دَوَران در آهنگی بلند... هشت
یاد بر بینهایت ِ بیانتها در زمینهی پرآهنگ ِ وهم رقص ِ روح در واژه به گردآوردن ِ تکههای بینهایت ِ یاد رقص واژه بیداری ِ خاطره از خواب ِ عمیق نُه
بالا و پایین رفتن ِ توپی پُرباد نقش ِ رقص ِ مغز در جمجمه
لحظهی پرش سخت ترین پرش مژدگانی ِ لحظهی آرامش
ده
رقص سماع قلم در دست و افتادن ِ قلم بر زمین ِ سخت
بوی نادر ِ شب به مشام یازده
تصویر ِ چهرهای از یقین به زندگی سری رنگشده با تردید به بودن
بالای ابروان چروکی طرح ِ موجی که بر کاغذ میکشی مرغ ِ دریایی فراز ِ امواج در پرواز
مژدگانی ِ آب دوازده
ساعات ِ اندیشه شکل ِ طرح ِ همسازی از ناموزون
دونده یا رنده کدام پیروزند؟
نفس ِ مردم بازتاب ِ واژهگان ِ شنیده
پنهان در سایهی سدری در دوردست بر صفحهی قهوهای ِ آسمان ِ غبارگرفته نقش کدام نام؟
سیزده
در گورستان برگ کتابها و اوراق بهادار پراکنده در باد
روزنامهها با واژهگانی از حسرت ِ به بادرفتن ِ عیار ِ ملی در صفحات ِ نقد ِ شعر بال زنان بر فراز ِ گورها
سیم ِ تار لرزان در باد
پرواز ِ واژهها از صفحات ِ کاغذ و نشستن در جمجمهها
تیرماه ۱۳۶۹
شعری از سیما مقدم ونیز مال ِ همه بود
فضای ِ همیشه خالیی ِ میان ِ بناهای بتونی همآنجا که چراغهای راهنمایی رنگ عوض میکنند آنجا که همهی آدمها شبیهاند به هم به شان نامی بده و رقصی ببخش هماین کافی است تا پریشانشان کنی نام و رقص ازشان بگیر آنگاه بناهای بتونی خواهد ماند در فضای خالی همآنجا که صدای زمزمه در انفجار بازارها، حمله برای سرگردان کردن آمبولانسها آغازی برای ویرانی هر چیزی خون و خون و خون و شکستهگی سکوت مینوشیم و مست میرویم سوی مسجد خدا در قبای سپید آلودهاش به خون که از آسمان میبارد آشفته از کابوس، در بستر
سکوت چهگونه سوی ما خواهد آمد عشق را چهگونه به آغوش خواهیم کشید زمزمهی نرم باران را چهگونه خواهیم شنید در این بارش که خیابانها را رودخانه میکند میان این بناهای ونیزی
دسامبر 2007
|
|