بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
شیدا محمدی دستانم بوي ليمو ميدهند
دستانم بوي ليمو ميدهند
عروسي و خاك !
مردان مهربان آن ايستگاه
3
همه چیز آرام است
-----------
زالو ها ..زالوهای مهربان خونم را می مکند و جرثقیل با دستان سنگینش جسدم را از ته گودال بیرون می کشد جمجمه ام پر از رزهای برفی است . زالو ها..زالوهای مهربان تنم را سیاه می کنند تو بر می گردی از کبودی تنم سر می کوبی بر دستانت ! آه ! محبوبم اشکهایت را برایم نگه دار من تنها با خودم ، با خودم تصادف کردم و نورافکن های جاده مرا ته این دریاچه پرتاب کردند آه ! محبوبم اشکهایت را برایم نگه دار ببین چقدر سیاهم در عینک دودی تو واین زنان چگونه پستانهایم را زیر چادرهایشان پنهان می کنند تخمک هایم تیر می کشند و جنین نارسم خونم را می مکد آه ! محبوبم اشک هایت را برایم نگه دار چرا تو که آنقدر سفیدی دیر می رسی و پسرم که آنقدر کوچک است در چند ماهگی من باد می کند ؟ و زالوها ...آه زالو های مهربان چگونه خون مرا می مکند ...
نوامبر 2006
شیدا
محمدی سایه
ای در سطرها
گم دنیای
کوچکی داشتم که
در چشم های تو جا می
شد سبز
، آبی ، قهوه ای
و در
رنگین کمان ... دو
گوشواره
آویزان از
دستانم که آویخته
بود بر دهان
تو . دنیای
کوچکی داشتم که
در تن تو جا می
شد . یک
تخت و لحاف
کهنه و
بوی نای ماه عرق
تو بر دستان
من . دنیای
کوچکی داشتم که
تو گاه گاه از
آن عبور می
کردی در
کافه ی نیمه
راهی با یک
فنجان چای دم
نکشیده و
مرا در طعم
مکرر شیر و
شکر حل
می کردی. دنیای
کوچکی داشتم یک
فصل ضربدر
شانه های تو و
خیابان یک
طرفه ای که
روی نازک ترین
شاخه چنارش گربه
وحشی کسالت
آفتاب را
خمیازه می
کشید . دنیای
کوچکی داشتم وقتی
با چمدانی از
چنار از
اندوه تنم
گذشتی . و از پشت
صندلی قله دماوند
پیدا بود .
شیدا
محمدی تابستان 2006
|
|