بایگانی      صفحه اول        شعر      نگاه      کتابخانه      پیوندها      شعر، علیه فراموشی      ویژه ی 8 مارس

 

شیدا محمدی

دستانم بوي ليمو ميدهند

 

دستانم بوي ليمو ميدهند
و سينه هايم
خيس از باران و عطر بوسه اند

از حزن پنجره
چند پاييز سرد گذشت
كه زمين پر از ترك پا و
زوزه بي جفت گربه است؟

دخترك مشقهايش را در تاريكي مينويسد
و منيژه تقلبهايش را
به پاهاي مصنوعيش نسبت ميدهد

دختر ويلچر را بچرخان
ميخواهم عكس يادگاري بگيرم
باران هم كه نبارد
ما روي اين قاب سفيد
فوري ميشويم
و سياه زخمهاي پدر
به سياه سرفه هاي بي بي شبيه ميشود
همهمه هاي چرخ خياطی
روزها را زيگزاگ ميزند
هميشه از مرز آبان كه بگذري
باد به تو خيانت ميكند
گوش كن!
دستي در گلوي پاييز خش خش ميكند
عكس را برگردان
روي برچسب آن
يادگاري نوشته ام.

 

عروسي و خاك !

مردان مهربان آن ايستگاه
پرانتز دستانشان
در گيومه از (اينجا )تا(آنجا
(
باز می شد
و در لبخند گنگ رويا
بسته
.
....
زن نيمه برهنه
خط می كشيد بر لب جوی
و قرمز می شد(عروسی خوبان
(
در اپيزود بعد
مردان سياهپوش
سپيدی دلش را به خاك می سپردند
.

 

3

همه چیز آرام است
مثل چشمان تو وقت قهر !
و آشتی
دورترین خط پیشانی توست
وقت گره زدن کلمات
در بی صدایی من !

 

-----------

 

 

زالو ها ..زالوهای مهربان خونم را می مکند

و جرثقیل با دستان سنگینش

جسدم را از ته گودال بیرون می کشد

جمجمه ام پر از رزهای برفی است .

زالو ها..زالوهای مهربان

تنم را سیاه می کنند

تو بر می گردی از کبودی تنم

سر می کوبی بر دستانت !

آه ! محبوبم اشکهایت را برایم نگه دار

من تنها با خودم ، با خودم تصادف کردم

و نورافکن های جاده مرا ته این دریاچه پرتاب کردند

آه ! محبوبم اشکهایت را برایم نگه دار

ببین چقدر سیاهم در عینک دودی تو

واین زنان چگونه پستانهایم را زیر چادرهایشان پنهان می کنند

تخمک هایم تیر می کشند

و جنین نارسم خونم را می مکد

آه ! محبوبم اشک هایت را برایم نگه دار

چرا تو که آنقدر سفیدی    دیر می رسی

و پسرم که آنقدر کوچک است

در چند ماهگی من باد می کند ؟

و زالوها ...آه زالو های مهربان چگونه خون مرا می مکند ...

 

 

                نوامبر 2006

             

شیدا محمدی

 

 

 

سایه ای در سطرها گم

 

 

دنیای کوچکی داشتم که در چشم های  تو جا می شد
                            کودکی های شاد من ؛  

سبز ، آبی ، قهوه ای

و در رنگین کمان ...

دو گوشواره آویزان از دستانم

 که آویخته بود بر دهان تو .

 

 

دنیای کوچکی داشتم که در تن تو جا می شد .

یک تخت و لحاف کهنه

و بوی نای ماه

عرق تو بر دستان من .

 

 

دنیای کوچکی داشتم که تو گاه گاه از آن عبور می کردی

در کافه ی نیمه راهی

با یک فنجان چای دم نکشیده

و مرا

در  طعم مکرر شیر و شکر

حل می کردی.

 

 

دنیای کوچکی داشتم

یک فصل ضربدر شانه های تو

و خیابان یک طرفه ای

که روی نازک ترین شاخه چنارش

 گربه وحشی

کسالت آفتاب را خمیازه می کشید .

 

 

دنیای کوچکی داشتم

وقتی با چمدانی از چنار

از اندوه تنم گذشتی .

و از  پشت صندلی  

قله  دماوند پیدا بود .

 

 

 

                            شیدا محمدی

                          تابستان 2006

 

  

دیگر دیر است

  

دیگر دیر است

برای باز کردن دکمه هایت

و خنده انگشتان آبی ام بر سینه تو

و چرخیدن قفل

در حنجره من

و هلا هلا هلا

در آمدن میان لیمو و سیب ها

و سایه ات که

اریب می رود از سایه من.

 

چرا دیگر بوسه ات بر پیراهن بنفشم لک نمی اندازد؟

و نارنجی های تنت ازمکیدن پستانهایم

باد نمی کند ؟

دیگر صدایت

قورباغه ها را در ران هایم  غو غو غو غوک نمی...

 

حالا هر وقت

صدایت کبود شود

سیگارت را در چشمان من خاموش می کنی

و نیم دایره ساعت

در خاکستر موهایم

 به خواب می رود.

 

2

خیال رسیدن ندارد

حواس پرتی تو

و کفش های لنگه به لنگه ات

بر مدار 360 درجه می چرخد.

عقب عقب می رود این قصه

 و پشت همین بن بست

دندان های شیری ام

از ترس

تیک تیک تیک

تاک .تیک تاک

نه !

خیال چرخیدن ندارد این ماه

و ادامه تو

در راه شیری گم می شود .