بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
گاه ِ مهر شعری از پ.س. باوتنز [ 1870-1943 شاعر هلندی برگردان و شرح: کوشیار پارسی برای آریاناز استادسرایی که شعر میپسندد، اما نه هر...
چه زمانیست اکنون؟سپیدهی صبح است. گلهای سپید و زرد ِ شبنم زده ایستاده بر زمینهی کشتزارهای بی دروگر. نسیم ِ نقرهای راه ِ شسته را میکشاند تا آبی ِ گرگ و میش ِ صبحگاهان؛ و دل ِ آوازخوان ِ صبح، چکاوک، میخواند از گلوی پریشان فرزانهگی را که تحمیل نیست، درک شدنیست، شادی ِ بی مرز، شادی ِ بی انتها... چه زمانیست اکنون؟گاه ِ مهر است.
چه زمانیست اکنون؟خورشید به تابش بر ظهر ِ برهنه: دریای ِ تَف کردهی هوا به لرزش به چرت انداخته کشتزار ِ زرین را؛ جرقهی داس به درویدن ِ گندم ِ رسیده سایه مچاله میشود در چوب؛ در آسمان و در آبراه ابری در گذر نیست، ماه ِ سپید ِ شفاف جلوه میکند بر آتش ِ آبی ِ آسمان... چه زمانیست اکنون؟گاه ِ مهر است.
چه زمانیست اکنون؟شامگاه: در زر ِ سرخ رنگاش زیبا میشود و پیر در جلوهی جهان ِ روز؛ آب ِ سیال ِ نور فرو میرود تند در آسمان؛ و زمزمهی نسیم رها میشود؛ آخرین ارابه تلوتلو میخورد سوی انبار؛ صدای ِ مردهگان از دیوارهی تاریک شرقی؛ و از فراز ِ راه ِ شیری بر پهنهی غربی ِ مرتع ِ سبز ِ آسمان میدرخشد ستارهی زرین ونوس ناگاه و ناب... چه زمانیست اکنون؟گاه ِ مهر است.
هر زمانهای معیار ِ خاص ِ زیباشناسانهی خود دارد. یونانیان نمونهی بَرین ِ انسانی خود داشتند که ما در پرستشگاه و تندیسهاشان میخوانیم. این نمونه در آغاز سدههای میانی، بیشتر تصویری اکسپرسیونیستی بود. تصویرگری کوبیستی در سدهی بیستم فاصلهای بس دور از این همه داشت. برای مثال در نقاشی ِ نازیبای گوئرنیکا از پیکاسو، زیبایی به بهای اصل ِ والاتری به کنار نهاده میشود. برای رسیدن به بیان ِ هستهی واقعیت، به همبستهگی ِ انسانی در جهان ِ ترس و خشونت، جهانی بدون آزادی، جهانی که گزیدن ِ زندگی و مرگ به دست ِ خود ِ ما نیست؛ همچون گزیدن لذت و رنج. انگارهی زیبایی که رو سوی چیزی دلپذیر و دوست داشتنی و نیز دلپذیر و دوستداشتنیشدهتر داشت، این بار به تمامی کنار نهاده شده تا به گواهی، اعتراض و شکایت تبدیل شود. کسی که با انگارهی زیبایی ِ کهن به گوئرنیکای پیکاسو بنگرد، آن را زشت، ناهمگون و ابلهانه خواهد نامید. زیبایی برای "باوتنز" ِ شاعر چیزی به نهایت فردی است. نگاهی نو به شیوهی بیان بی واهمه از کاربرد ِ واژهگان ِ مهجور [شوربختانه حفظ آن در برگردان ناممکن است]. شکل ِ نوی بیان در گام ِ نخست ِ اهمیت است. حس ِ سیال ِ زبان با شکل ِ زبان ِ سیال برای بالابردن ِ صدای شعر. جلوهای از نگاه به زندگی در پشت این شکل ِ بیان نهفته است که واقعیت ِ خشن را به دور میریزد و یا دست کم به آن بی اعتنا میماند. باید با این احساس ِ شاعر آشتی داشته باشیم تا بتوانیم شعری چون "گاه ِ مهر" را ارج نهیم. چه زمانیست اکنون؟هماین پرسش غیرعادی مینماید. پاسخ نشان میدهد که چندان غیرعادی هم نیست. ساعت نمیپرسد؛ پرسشی کلیتر دارد: صبح، ظهر یا عصر است؟ شعر بر این درآمد استوار شده است: سه پرسش و سه پاسخ. سپیدهی صبح است. ننوشته: صبح است. بهتر دانسته بنویسد: سپیدهی صبح است. همان است و با این حال... سپیدهی صبح زودتر از صبح است. سپیده، ناب است. هماین، لحن و فضای دیگری به شعر میبخشد. روانتر نیز خوانده میشود. گلهای سپید و زرد ِ شبنم زده / ایستاده بر زمینهی کشتزارهای بی دروگر. باید بهار باشد. گیاه روئیده است، با گلهای سپید بابونه و قاصدک بر زمینهی دشت. نسیم ِ نقرهای راه ِ شسته را میکشاند / تا آبی ِ گرگ و میش ِ صبحگاهان؛نسیم به زیبایی ِ تمام شدهاست راهی که در هوای گرگ و میش تا ژرفای آسمان ِ آبی ِ چشم انداز پیش میرود. و دل ِ آوازخوان ِ صبح، چکاوک، / میخواند از گلوی پریشان / فرزانهگی را که تحمیل نیست، درک شدنیست، شادی ِ بی مرز، / شادی ِ بی انتها... چکاوک دل ِ آوازخوان صبح است. لحن در اینجا به شفافیت رسیده تا به روشنی ِ بیان برسد. میخواند از گلوی پریشان / فرزانهگی را که تحمیل نیست، درک شدنیست بیشتر به بیان ِ تراژدیهای یونانی ماننده است. زبانی غیرمعمول با جملههای پیچیده و تنیده در هم. هماین متن را اگر بر صحنه بشنوی، آسان میشود. تردیدی نیست که گوینده تمرین بسیار دارد برای بیان آن تا لحنی بگزیند برای انتقال و ارتباط ِ آسان. چکاوکی است به آواز. آنچه میخواند قابل تقلید نیست، اما درک میشود. و به این خاطر شادی ِ بی مرز، / شادی ِ بی انتها... است. آنگاه نوبت ِ پاسخی میرسد که در پایان ِ هر بندی میشنویم: چه زمانیست اکنون؟ / گاه ِ مهر است.بند دوم با جملهای آغاز میشود که میخواهد بگوید: ظهر است. فکرش را هم نمیکنی که برای بیان ِ همین بگویی: خورشید به تابش بر ظهر ِ برهنه زبانی کتابی یا انشایی است انگار. ادامه مییابد با: دریای ِ تَف کردهی هوا به لرزش / به چرت انداخته کشتزار ِ زرین را؛ کشتزار دم کرده و تفتیده در زیر نور آفتاب. زرین و به لرزه. تصویری امپرسیونیستی. جرقهی داس به درویدن ِ گندم ِ رسیده واژهی جرقهی داس انگار که داسی است ساخته شده از جرقه؛ هم رسانندهی درخشش ِ آن در زیر نور تند. اکنون اما دیگر بهار نیست. باید دل ِ تابستان باشد که محصول درو میشود. خورشید در اوج است و سایهها کوتاهتر شدهاند. سایه مچاله میشود در چوب؛ درختان سایهشان بیش و پیشتر سوی خود کشاندهاند. در آسمان و در آبراه ابری در گذر نیست، تابستان زیباست. ابری نیست و نه پژواک ابری در آب. ماه ِ سپید ِ شفاف جلوه میکند بر آتش ِ آبی ِ آسمان... شفاف همان شفافیت نیست اینجا. آنسوی ماه پیدا نیست. شفاف، باید چنان باشد که بتوانی آن سو را ببینی. چنین میانگاریم ما. اما شاعر پیشتر میرود در نقش زدن ِ امپرسیونیستیش: آتش ِ آبی ِ آسمان... خوب که بیندیشی، رنگ آبی با آتش غریبه نیست. شعله، بسیار رنگها دارد و آبی بیش از همه. با این همه نمیدانیم چرا شاعر آسمان ِ آبی ِ تابستان را با آتش همراه کرده است – حتا اگر تصویر را بفهمیم. بند سوم ساده آغاز میشود: شامگاه است. اما به آن غیر معمول هم خواهیم رسید: در زر ِ سرخ رنگاش / زیبا میشود و پیر / در جلوهی جهان ِ روز؛ زر ِ سرخ رنگ به روشنی اشاره به غروب آفتاب دارد. جلوهی جهان ِ روز هم که روشنا و شفافیت روز است. اما چرا زیبا و پیر در جلوهی جهان؟ آب ِ سیال ِ نور فرو میرود تند در آسمان؛ انگار که نور آب است و میریزد و جاری میشود و میرود. و زمزمهی نسیم رها میشود؛ویژهگی شب در این است که سکوت میآید، اما میشنوی که آخرین ارابه تلوتلو میخورد سوی انبار؛پاییز است. محصول را میبرند به انبار. آخرین ارابه دارد آخرین بار را میبرد. شب، تو را یاد ِ پایان میاندازد، نه تنها پایان روز که نیز پایان ِ زندگی. تاریکی همیشه اندیشهی رفتن و مرگ ِ انسان را همراه دارد. غریب نیست که هماین حس شاعر را به این بیان کشانده که: صدای ِ مردهگان از دیوارهی تاریک شرقی؛ نخست سوی شرقی تاریک میشود، غرب اندکی روشن میماند. تاریکی، شاعر را به اندیشهی مرگ انداخته، اما انگار رستاخیز نیز هست: و از فراز ِ راه ِ شیری / بر پهنهی غربی ِ مرتع ِ سبز ِ آسمان / میدرخشد ستارهی زرین ونوس / ناگاه و ناب... اینجا نیز امپرسونیسم به کار آمده تا رنگها را همآنگونه که میبینیم نقش زنیم و نه آنگونه که میاندیشیم. مرتع ِ سبز ِ آسمان. در عکس ِ رنگی از آسمان نیز بیشتر رنگ سبز میبینیم. بر این زمینه درخشش ستارهی شب، ستارهی زرین ونوس به زیبایی ناب است. ستارهی ونوس یا بهتر: ایزدبانوی ونوس. چارهای نیست جز ظهور ایزدبانوی عشق بر زمینهی آسمان ِ شعری که در همهی فصلها "گاه ِ مهر" را فراز میبرد.
شعری زیبا و شگفت است این. با همهی سادهگی ِ زبان. باید عادت کنی بهش تا ارجاش نهی. و نیز بیش از این: بستاییش، بچشی، مزهمزه کنیش، لذت ببری ازش؛ تا بیشتر از ظرافت نگاه و بیان به شگفت آیی. تکرار ِ پرسشهای آغاز ِ بندها ویژهگی ِ این شعر است. میتوان آسان پرسید: ساعت چند است؟ اما شکل ِ بیان در شعر، که اساس ِ کار است از واژه سود میجوید برای به فراز بردن ِ آن: تا هنر. هر بخشی برای کل و مجموع تعیین کننده است. مجموع ِ کار، جمع بندی ِ همین بخشهاست. هر چه پیشتر میروی، چیزی تازهتر کشف میکنی. هماین کشف است که تجربهی زیباییست. برای دانستن ِ این که در کجا ایستادهای، کدام ظرافت را میپذیری. گشت و گذار در این شعر، حس ِ ظرافت و نابی ِ تصویرها، احساس ِ خوبی در تو میآفریند. به صدای خودت گوش میدهی که بر لبانات حس میکنی در خواندن ِ: گلهای سپید و زرد ِ شبنم زده / ایستاده بر زمینهی کشتزارهای بی دروگر. لازم نیست واجآرایی خاصی به کار رفته باشد: نسیم ِ نقرهای راه ِ شسته را میکشاند / تا آبی ِ گرگ و میش ِ صبحگاهان؛ به همین سادهگی نیز میتواند باشد. البته که زیباست، اما ظرافت ِ نهفته در کاربرد رنگمایههاست که شعر را به گوهرش میرساند. در همهجا میبینی، گریزی نداری، هرچه بیشتر ببینی، بهتر خواهی دید. آن گاه ارج خواهی نهاد بر هنر، که تجربهش کردهای و میکنی. جملهای چون: جرقهی داس به درویدن ِ گندم ِ رسیده؛ هم در برگرداناش واجآرایی با تکیه به حرف "ر" را رسانده است. داسی تیز در دروکردن و یا بریدن ساقهی رسیدهی گندم. تنها شکل ِ بیان در شعر، حساسیت ِ لحظه را رسانندهتر و قویتر کرده است. بیشترین بخش لذت بر احساس ِ این که تا چه اندازه تاب ِ لذت داری، استوار است. اگر هم جملهی اندوهناکی در شعر میآید: : صدای ِ مردهگان از دیوارهی تاریک شرقی؛ فوری کنتراست ِ آن بس باجلوهتر پیش آمده است: و از فراز ِ راه ِ شیری / بر پهنهی غربی ِ مرتع ِ سبز ِ آسمان / میدرخشد ستارهی زرین ونوس / رنگآمیزی ِ ناب. که با: ناگاه و ناب... گونهای تکرار میشود و تاکید.
اما سه بندی بودن ِ شعر: میتوان به توجه خاص فرهنگ غرب به عدد سه اشاره کرد. سه هرم ِ بزرگ، تثلیث در مسیحیت ِ کاتولیک و سه چلیپا در جلجتا. نقاشیهای سه قابه. سه بخشی بودن کمدی الهی در ادبیات. یا که توجه شعر به برنهاد، همنهاد و برابرنهاد. سه بار پرسش: چه زمانیست اکنون؟سه بار پاسخ با شرح: گاه ِ مهر است. اکنون.سه انتخاب خوب.
فوریه 2007
|