رباب محب

 

 

 

ايدا لينده ، درام نويس جوان سوئدی متولد 1980  ساکن مالمو است و کتاب وصيت نامه دختر ماشيني اولين اثر اوست که با استقبال خوبي روبرو شده است

ايدا لينده

از کتاب وصيت نامه دختر ماشيني

برگردان : رباب محب

 

1 .

 

من دختر ماشيني ام.

همه خواهند مرد اما من پيش از همه مي ميرم.

 

بلدم نان بپزم. تند کتا ب مي خوانم. خال کوبي روی تنم دارم

و دو سؤال:

 

1 . شما با لباس های چرک من چه خواهيد کرد؟

کسي مي آيد شورت هايم را جمع کند،

 و به دماغ بکشد بويد بگويد

" خدايا چقدر دلم برای دختر ماشيني تنگ است"

 

2. با کالاهای تازه ام چه مي کنيد ؟

آيا مي توان شير زن ِ مرده را نوشيد؟

 

 

2.

 

وقتي تابوت در امتداد ِ کشتزار ها قفس مي شود

زمين با صورتش رو به بالا مي خوابد.

 

هنگام تشييع جنازه پدرم گفت

" جوانمرگ را خدا دوست دارد"

 

 

 

3.

 

ناچارم جريان خالکوبي را به پدرم بگويم

زيرا که او ست مرا در سردخانه شناسائي خواهد کرد.

 

" نه ، اين دختر من نيست

زيرا که او خالکوبي ندارد"

 

 

خالکوبي تصوير دو درخت است

و آدمي که بر درخت پشت کرده.

 

 

 

4.

 

من دختر ماشيني ام و مي خواهم پيش از همه بميرم.

چيزی دردرونم است که بايد بيرون برود.

چهارچوب آهني توی گلويم گير کرده ،

نمي گذارد هورمون ها به سرم برسند.

بديهي و روشن. من يک ماشينيم.

 

شب ها خواب  ِ خواب های موتورسيکلي مي بينم.

که من يک موتورسيکل خواهم زايد.

و حتا يکبار خود ِ موتورسيکل بودم

 توی شکم مادرم.

 

مادرم روغن را با خون عوض کرد.

من مرگ ناپذير بودم

اما او مرا مردني کرد.

 


 

 

آنا يورگنس دوتر متولد 1973 شاعرجوان سوئدی  با رومان بابا پارلين (2002)  به  دنيای نويسندگي پا گذاشت. پس از آن دفتر شعر « هامکامينگ کواير»  (2004) و رومان خواهر ِ فرشته (2005) به انتشار رسيد. آنا ترانه سرائي نيز مي کند

 

آنا يورگنس دوتر

آوازی از باغ پشتي قلب

 

آبي آبي سايه های چشم

و ماشين ظرفشوئي مي چرخد

ماشين لباسشوئي آب شسته ها را مي گيرد

ميان ما

کله گنجشکي جز و جزمي کند

ميان ما

حوله ها

دستمال های دماغ گيری

جاروبرقي

ناگهان فقط  دور دور

 آنچه ما مي خواستيم نگاه داريم

شطرنج های شکم

نهر ها

جدول ضرب

 

 

خوابيدن

 با صدای لباس خشک کن

بيدار شدن

با صدای ناهنجار ظرف های چيني تازه شسته

 

 

صورت های زمستاني سفيد و خاموش

به حباب قرمز لامپ نگاه مي کنند

دلشان لک مي زند

برای پوره جگر

نعلبکي

 

 

 

2.

 

سفر دريائي

آلترناتيو است؟

بدون قايق ؟

حتا اگر قايقي باشد –

تو از راندن چه مي داني

تو از سمت راست  و چپ کشتي و  کارت عبور دريائي چه مي داني

فقط اگر از تاريکي ِ بيرون

نترسي و باز نگردی

بدتر از قبل حس نخواهد شد

فکر کردی :

فکرش را بکن توانستي به دريا بزني.

 


 

 

Jörgensdotter. Anna (2006); Sång från hjärtats bakgård. Stockholm ETC Förlag.

Linde. Ida ( (2006); Maskinflickas testamente. Stockholm. Norstedts/Lyrik.

 

اسامي :

Anna Jörgensdotter Ida Linde -

Pappa Pralin – Homecomingqueer – Änglarnas Syster / Malmö – Pappa Parlin -

 

توضيح: ترجمه اشعار بالا با اجازه رسمي از خانم لينده و يورگنس دوتر صورت گرفته است! رباب محب

 

 

سرزميني که نيست

کاتارينا گريپن برگ
ترجمه: رباب محب

 

 

 

دلم برای سرزميني تنگ است که هست

در سرزميني که نيست ما فرياد مي زنيم :

             اينجائي تو؟ کي آنجا؟ اينجامي شودفراموش کرد که هست!

 

ماه آنجاست : ماه؟

آسمان دور مي شود.

چشم انداز مي گويد : "  من به اينجا تعلق ندارم" .

آرشيتکت ِ چشم انداز مي گويد : " اينجا سرزميني نيست".

 

 

پس من مي روم

به سنگری که هست : دشتي؟

صورتي که برای نمونه هست

در شب که ورق کاغذی است

کنار دريا که  زميني است

 همه سوی کشيده. سوی؟ آيا يک سرزمين است؟

يا قفسه ای؟ اين چيست که به جايش ايستاده؟

نوشته شده : اينجا هيچ چيز جايش نيست.

اينجا به جايش تو هستي.

" و اينجا فقط منم" ، سرزمين مي گويد، " من فقط سرزمين خشکم."

اما به جايش دلم هوای جائي کرده.

فريادی که هست : فرياد!

برای من که  منم

برای تو که توئي.

در سرزميني که نيست، نيست پدران ، مادران ، کودکان يا جنگل.

اما آرزوهای ما

با شکوهند. آرزو کردن

خوب است. حالا نيائيم  که کمي بيشتر

 آرزو کنيم. اين آرزوی منست.

 

 

 در سرزميني که هست کسي را دوست دارم که معشوق من است.

آنجا مي رود معشوقم با تاجي عجيب برسر.

کيست که نام غريب ِ معشوق را با خود مي برد؟

آنجا کسي مي رود و با خود مي برد هر آنچه را که نام.

 

 

?

 

2

روزفرومي کشد...

 

 

I

 

هوا خنک است. پهلو باز.

عصر به درون مي آيد.

تلاش برای يکي  شدن :

 

 

روی زمين–  پاهايت را بگذار.

روی پا  بالا بکش.

بازو را بگير، خنک است.

خون را بالاپوش کن ،  سنگين است؟

دارائي های مرا ، که نامشان گل سرخ ، بگير.

فرياد را درون سينه ام مي برد ، شن.

شانه : حاشيه جنگل.

گودال  ِ تو. محکم ببند.

 

 

 

پا سرزميني مي شود.

سقف : دستي.

سکوت صدا.

سر تسلي.

 

خوب است – قصد کني؟

شبي هموار شدن.

فقط شبي لمس کردن.

 

 

II

 

تومي تواني سرم را خم کني و به قلبم اشاره.

آنجا چيزی پرتاب کرده ای.

 

 

و اينجا.   چه؟

در راه برگي است ، مثل من ناخواندني.

 

 

تو برگ سفيدی –  پرتاب کردی

توی ِ زهدانم. قصدی داشتي.

 

زهدان و من ميان صخره ها مي گرديم:

سرانجام بيرون         ما چگونه خارج شديم؟         ما درونيم

ما چگونه داخل شديم؟           ما هرگز بيرون نرفتيم        خود را فراموش مي کنيم؟                 نه باشکوه است         عجيب؟       من تاجي بر سر مي برم              من روشنم                 شب ، پر از ستاره

 

 

 

III

 

 

بار اول سرورم را ديدم.

عصر بخير سرورم.

بار دوم سرورم را ديدم.

عصر بخير سرورم.

بار سوم سرورم را ديدم.

بار چهارم، پنجم ، و به همين قرار، آيا او کار ديگری نداردبکند

بار هفتم سرورم را ديدم.

عصر بخير ، آنجا مي آيد دوباره.

من تظاهر به نديدنش نکردم. امابرپشتي سوار مي شوم–  روحم.

-  سرورم  پرسيد : مرا به باز نمي شناسي؟

- چرا  ، سرورم.

-  من فقط روحم سرورم.

- مي خواهي صدای  طنين دار خنده پيشخدمتي را بشنوی؟

- نه سرورم.

- خواهش مي کنم.

- چَشم سرورم.

- مي خواهي پيراهن پرزرق و برقم را ببيني؟

- نه سرورم والي آخر.

- مي خواهي مرا با خود به سالن روشني ببری؟

- چقدر روشن؟

- تاحدودی روشن. جنس من از جنس پرتو و پَر است.

 

 

 

و در سالن روشن ِ سرور. قفسه ها شيشه ای بود.

اشياء برق ِچيني داشت. و سرورم پرهايش را به من نشان داد.

و خنده ی ِ پر طنين ِ سرورم. چه زيبا نبود. چه؟

از سرورم پرسيدم.

سرورم گفت: - زياده روی نکنيم.

 

 

 

و در سالن ِ سَرور. چيني لعاب داده بود.

و در اتاق ِ سرورم. چند قفسه بود. مقداری شيء.

و چند نوع پر که ما را به خنده انداخت.

 

 

در چي ِ سرورم –

سرورم پرسيد :

- کي؟

اتاقي.

- کجا؟

 

 

 

سرور.

سرور مي گويد :

- دستانتان بر بازوان سبکم ، سنگين بود.

سنگين بود.

صدای چه مي آيد؟

- رؤياهای تُرد ِ تُردم.

 

*                       ?

 

گريپن برگ  شاعر و درام نويس فنلاندی - سوئدي به سال 1977درشهر يعقوبشهر متولد شد. اوهم اکنون ساکن کپنهاک مي باشد.

« دستم را بگير، بايد مضحک و غريب  باشد » سومين دفتر شعر کاتارينا گريپن برگ است. گريپن برگ در بخش اول اين دفتر به باز پردازی اشعاری از اديت سودرگران پرداخته است. بخش دوم و سوم کتاب حاوی اشعاری متأثر از ميتولوژی مي باشد. او خود در اينباره مي گويد: " شعر ها شعر ِمن يا شعر مردمي است که مي کوشند زندگي ای بسازند که  شايد ميان زندگي واقعي و زندگي ادبي گم شده است". تومي آوفوبسون درنقد کتاب مي نويسد :" سودرگران از حمله ی گريپن برگ جان سالم به در مي برد " تومي آولوفسون شيوه ی ِ برخورد گريپن برگ را به اديت سودرگرا ن شاعربه نام (فنلاندی – سوئدي) نمي پسنددو مي گويد: " اگر دستکم مسئله بر سر ميل به خودکشي يا اعتراض به درونگری ژرف ونگاه  نيچه ای سودرگران بود ، خوب بود، اما اينطور نيست و تا جائي که من مي توانم ببينم او به گنجاندن خود درون شعر سودرگران قناعت کرده است." (به نقل از روزنامه سونسکاداگ بلادت سي ام آوريل دوهزارو هفت ميلادی)

گرچه به نظر تومي آولوفسون گريپن برگ در سومين کتابش « دستم را بگير، بايد مضحک و غريب  باشد » ناموفق است ، اما از او به عنوان شاعر مستعدی نام مي برد که در دو آثار قبلي خود عليه شعر سنتي قيام کرده است.  

  

سال 1999 گريپن برگ با انتشار اولين دفتر شعرش « سر با اسلايد لبريز خوشبختي است » مورد توجه جامعه ادبي سوئد قرار گرفت. ناشر کتاب در معرفي کتاب مي نويسد : " اشعار اين دفتر ضدشعرند که ترجيحأ مي توانستند موافق شعر باشند.»

گريپن برگ همانند سودرگردن به زبان سوئدی شعر مي سرايد.

*                       -----

اديت سودرگران شاعرفنلاندی – سوئدي  چهارم آوريل 1892 ميلادی درسنت پترزبرگ متولد شدودر چهارم ماه جون 1923به زندگي خود خاتمه داد.

---------------------------------------------

 

عنوان و مختصری مشخصات  کتاب به زبان اصلي (سوئدی) :

Ta min hand, det vore underligt ، Catharina Gripenberg،  Danskt band, 196 sidor،  ISBN: 978-91-1-301669-6 ،  Utkommer: april 2007

اسامي:

Catharina Gripenber-  Jakobstad – Köpenhamn - Edith Södergrans - "på diabilden är huvudet proppfullt av lycka ” – Tommy Olofsson - Edith Södergran

 

 

توضيح: ترجمه اشعار بالا با اجازه رسمي از کاتارينا گريپن برگ  صورت گرفته است! رباب محب

 

 

 ايدا بُريل

ترجمه: رباب محب

 

 

 ايدا بُريل Ida Börje )   l) شاعر سوئدی متولد شهر لوند( 1975 ) با انتشار اولين دفتر شعر خود « سُند» پا به عرصه ادبيات نسل جوان کشور سوئد گذاشت. « سُند » در سال 2004 توسط نشر او ، ای ، آی  اديتور – در 96 صفحه  به چاپ رسيده است.

زبان تازه و نگاه هومانيستي شاعر به هستي و جهان پيرامونش مورد توجه اهل قلم قرار گرفته است.  

تيغ ِ قلم ايدا بريل بُرنده است. او به آداب و رسوم سوئدی ، به  اروپائي ها ، به سيستم آموزشي، سيستم بهداری  ، به آدمها ، به مادرش ،  به خود و هستي و نام خود نيش مي زند. اما نرم و آهسته. شعار نمي دهد و از کليشه فاصله مي گيرد. او هنگام طرح مسائل اجتماعي جبهه گيری نمي کند بلکه مشاهدات خود را آنگونه که مي بيند به شعر مي کشد. « سُند » تصوير ِ ترس ، پارانويا ، زيبائي ، تلخي و بدکامي ، دانش ، در يک و همان لحظه بازو بسته بودن ، عدم اعتماد به نفس  و مفاهيمي  از اين دست را به نمايش مي گذارد. زبان ساده ی بعضي ازاشعار اين دفتر گاه تا حد زبان شاگرد مدرسه ای نزول مي کند،اما بار مفاهيم و معناها همچنان ژرف و عميق مي ماند. ايدا کودک کنجکاوی است که پيوسته  با پرسش های خود به پيرامون خود حمله مي برد.

بريل همانطور که با هستي و دنيا مي جنگد با زبان نيز سر ستيز دارد و مرزهای زبان سوئدی را آسوده نمي گذارد. آنها را مي شکند ، بدون اينکه خدشه ای در شکل و فرم زباني ايجاد کند وُ ذهن خواننده را خسته. ميان اجزاء مختلف ِ زبان تفاوتي نيست . کلمات جايگاه يکسان دارند. ويرگول ها ، کاما ها، پرانتز ها ، خط ها و نقطه ها و حتا سمبول هاو نشانه ها  همانقدر در رساندن پيام نقش بازی مي کنند که فعل ها ، اسم ها ، صفت ها ، ضماير ، قيد ها ، حروف اضافه ، حروف ربط و از اين قبيل.

بريل ، اما در سطح نمي ماند. به زبان ديگر او عمق را جزء لايفنک سطح  مي داند و با ارائه نقل قولي از هوگو وون هامنستهال :" عمق خود را مي پوشاند. کجا؟ در سطح؟" دريچه ی ذهن خواننده خودرا مي گشايد.

به تازگي دومين دفتر شعر ايدا بُريل با نام « راديو اسکونه » توسط نشر او ، ای ، آی  اديتور به چاپ رسيده است. اين دفتر حاوی مونولوگ هاي طولاني است که از تنهائي و ُ مرگ مي گويد: از پيری و معنای پير شدن و از راديو اسکونه.

رباب محب

 

داستاني دوراز  چشم تنگي

 

مرزهای لوگزامبورگي قابل بازديدند. ما درون و آنسوی آنها زندگي مي کنيم. لوگزامبورگي ها آدمهای پاکيزه و دقيقي هستند. لوگزامبورگي ها لباس اتو کشيده دارند با درزهائي که جرنمي خورد. لوگزامبورگي ها آدمهائی هستند بدون صورت و ُ نام و شماره های زشت. اتريشي ها آنقدر پاکدامن نيستند که جای پای خود يا حالات صورت را جاروب بزنند. اتريشي ها با خون جاری از گوشت خوک  در جنگل خود را آلوده مي کنند. لوگزامبورگي ها مردمي متمول وتحصيلکرده و به دوراز چشم تنگي هستند. کشورهای ديگر آنسوی  ِمرزهای لوگزامبورگي همگي در حال خساست و تنگ چشمي اند. خانه های لوگزامبورگي ها جاروب زده است با سطوحي پاک برای ايستادن. يوناني ها  با پا ی برهنه از زمين آشپزخانه  سوی زمين حمام و بعد توی هال مي روند.   مردان لوگزامبورگي هرگز توی گِل راه نمي روند وهرگز زير ناخن هايشان کثافت جمع نمي شود. کودکان لوگزامبورگي پاکيزه سفيد و ُ ساکتند. و آنگاه ما در فستيوال موسيقي برنده شديم. من آن لوگزامبورگي  بي نام بي شماره بي صورتم.  پس از کار با يک پياله شراب  در دست ،  کنار ميز غذاخوری مي نشينم. آسمان ِ بدون حالت : لال. آنسوی خيابان د رخانه روبروئي مردی تنها نشسته است. او تقريبأ همسن و سال من است و شبيه من. ما از نگاه هم مي پرهيزيم. اولين کاری که پس از برگشتن از سرکار مي کنم اينست که ببينم آيا او روبرو يم نشسته يا نه و خوب مي دانم که او هم همين کار را مي کند. ماشين ها مي گذرند. گاهي ناگهان از جای برمي خيزم ، اغلب سرجايم نشسته مي مانم. آسمان استوار، ساکت. کاملا صامت. مثل پوششي روی افکار . گاه گاهي پيش خواهد مي آيد که ما ساعت ها نشسته مي مانيم ، هردو

 

 

  

يک داستان

 

همه چيز دارای خاصيت وصل است. آدم هميشه توانا نيست اما آدم مي تواند کار ی بکند که آدم و شيئ يکي شوند. من روستائي ِِ سوئدی ام و از صبح تا شب وظايفم لحظه ای آزاد برايم نمي گذارند. روز برقرار است. زن سوئدی زيبا ست با موی نرم زرد بدن مثل مزرعه غله. چشمهايش آبي است و مي شود دروغ را در آن ديد و خودش اين را مي داند. اغلب راه خودش را مي رود. زن سوئدی ِ من غذاي را روبرويش روی ميز مي گذارد و برای من ليواني آبجو. ما زياد ادويه استفاده نمي کنيم و زياد حرف نمي زنيم. ايتاليائي ها اسپانيائي ها زيادی  ادويه استفاده مي کنند،  و اين برای خون خوب نيست. ادويه خون را يکراست به مغز مي برد و اين کار خوبي نيست. در اين روزگاروانفسا آدم بايد از سهم خود مواظبت کند وگرنه آدم مي شود دردسر و زحمت. من کشاورزم زمين را شخم مي زنم احشام را راه مي برم و به همسرم مي گويم اگر او قصد همکاری دارد ترجيحأ بايد برهنه در باغچه کار کند. فضا پيرامون ِماست. سکوت. آدم بايد از خود مواظبت کند و تسليم نشود. اما گاه خستگي زمين را زير پاهايم حس مي کنم وتخم ها در خاک نمي مانند. پيش مي آيد که شب سوی گاو ها مي روم. ميان نفس سنگينشان مي روم. و مي گذارم گوساله ها نمک را از دستهايم بمکنند. و انگاه  شايد دانه های پاشيده ام سبز شده اند

 

 

 

 

داستاني با يک قايق

 

خورشيد نقشش را بر شهر پهن مي کند. پرتغالي ها انسان های متين و صبوری هستند با خورشيد بالای سرشان. به خودم دردسر نمي دهم. ديگران به خود دردسرمي دهند. اسپانيائي ها آدمهای پرسرو صدا و احساساتي هستند با ژست های شل و آويخته.  فرانسوی ها صامت در جمله های طولاني در طي يک فاصله زماني مي نشينند. آنگاه عصب هايش شروع به پرش مي کند. وزن را چه کسي تعين مي کند؟ من به آنها تذکر مي دهم به آنها علامت مي دهم که قصد ندارم آنها را به ماشينم راه دهم. بريتانيائي ها مثل ميمون ها ی محبوس  در قفس وراجي مي کنند. من برای لحظه ای آرميدن ،  خودم را درون لکه سايه مانندی  مي يابم. حال اگر فرقي بکند که چه چيز نقش بازی مي کند، وقتي اتوبوس پرتغالي مي آيد مي آيد. و چون بخواهم جائي قايق پرتغالي سوار شوم  آنگاه مي توانم اينکار را بکنم که قايق بخواهد. اما اگر قصد سفر کنم قايق را جهت بازگشت مي خواهم  نه ماندن. من درهای ِ حرف  درباره  جهت و خط سيررا به رویم مي بندم. ما چند راننده تاکسي هستيم که تعدادی کارگر کشتي را به بندر مي بريم. آلماني ها ، بريتانيائي و فرانسوی ها مي گويند که چيز تازه ای در راه دارند. من مي گويم من به ديگری شدن نيازی ندارم. من هستم. قايقي خود را به ساحل هدايت مي کند.  کارگران کشتي  بر روی تخته پل در بازو های هم قلاب انداخته اندو با دندان های سفيد مي خندند. من به همکاران پرتغالي ام مي گويم اگر ضرورتأ چيزی بايد  به حساب آيد چرا موج ها ماهي و باد نباشند

 

توضيح: ترجمه اشعار بالا با اجازه رسمي از خانم ايدا بريل صورت گرفته است! ترجمه کتاب « سند»  آمداه چاپ و در انتظار يافتن  يک ناشر است!رباب محب

 

شاعر هشتاد ساله در اوج آفرينش

بو گوستاوسون

برگردان : رباب محب

 

روبرت بلای شاعر و مترجم هشتاد ساله آمريکائي هنوز که هنوز است يکي از  چهره های شاخص ادبيات آمريکا ست. اين  شاعر هميشه نوپرداز  از سال 1960 -  يعني  سالي که اشعار توماس ترانسترومررا به زبان انگليسي ترجمه کرد -  هيچگاه اينگونه آزاد و خوب قلم نزده بود.

 

 امروزروبرت بلای  شاعر آمريکائي هشتاد ساله مي شود. جايگاه والای ادبي و شهرت جهاني اش هرگز مانعي برسر راه قلمش نبوده و نيست. او همچنان  شاعری نوپرداز و خلاق است و به يقين مي توان گفت کمتر نويسنده ای در سن هشتاد سالگي آنگونه مي آفريند  که او.

دز نيمقرن گذشته روبرت بِلای نقش مهمي در زندگي ادبي – فرهنگي آمريکا بازی کرده است.  در سال 1950 مجله د ِ فيفتيز(دوسال بعد با نام د ِ سيسکتيز ود ِ سونتيز)  به سردبيری بلای آغاز بکار کرد . مجله فوق همزمان با ارائه بحث های  ريشه ای در باره شعر و شاعری ، به معرفي نويسندگان آمريکای جنوبي و اروپا نيز پرداخت. در دهه هفتاد با الهام از شعر کشورهای  اسپانيائي زبان و آمريکای لاتين  کلاس « ديپ ايماژ» را داير کرد. اساس و پايه  انديشه « ديپ ايماژ» را تصاويرناگهاني و ناخودآ گاه و حرکات سريع ميان خود آگاه و ناخود آگاه در روان آدمي تشکيل مي داد.

بلای  در دهه هفتاد به اسطوره روی آورد  و از آن تاريخ او همچنان  با زبان ِ اسطوره و افسانه قلم مي زند.

روبرت بلای  متعلق به آندسته ازنويسندگان است که هم با قلم خود و هم با شرکت در تظاهرات عليه جنگ،آشکارا با جنگ ويتنام مخالفت کرده اند.  کمرنگ نشدن نگاه اورا نسبت به مسائل روز، مي توان امروز در کتاب شعر

” The Insanity of empire:  A Book of Poems Against the Iraq War”

که در سال 2004 منتشر شد بازيافت. او در اين کتاب حمله ی ِ آمريکا به عراق را مردود شمرده است. در دهه نود با انتشار کتاب « جامعه خواهرو برادر » نام بلای دوباره  بر سر زبان ها افتاد. او در اين کتاب به آناليزجامعه و نبودن  اخلاق پسنديده نزد حاکمان  پرداخته است.  روبرت بلای با کتاب « آهن – هانس »، 1999،   به عنوان يکي از پيشقدمان جنبش مردان آمريکا به صحنه مي آيد.

علاوه بر شعر بلای به ترجمه و معرفي آثار ادبي جهان به زبان انگليسي نيزمي پردازد. او همزمان با ترجمه آثار شاعران معاصر(دهه ی  90 به بعد) آثار کلاسيکي چون کبير و ميرا بائي هندی و حافظ و مولوی ايراني را به زبان انگليسي ترجمه  کرده است. در اواسط قرن شانزدهم ميلادی اشعار توماس ترانسترومر(شاعر معاصر سوئدی ) را به انگليسي ترجمه کرده و در مجلات آمريکائي به چاپ رساند و بدين ترتيب ترانسترومررا به جامعه ادبي آمريکا معرفي کرد. وی از سال   1970   با انتشار کتاب « بيست شعر » همچنان به ترجمه اشعار ترانسترومر ادامه مي دهد. بلای علاوه برترجمه آثارترانسترومر، اشعار گونار اگه اوف و هری مارتيسون  (دو تن از شاعران سوئد ) را نيز ترجمه کرده است.

بلای هرگزبه يک  سبک / شيوه  بسنده  نکرده و دائمأ به دنبال سمت و سوی تازه  در حرکت است و تجارب تازه را به آزمون مي  گذارد . در سال 1994 و با به  تصوير کشيده اولياء پيرش در کتاب

” Meditations on the Inatiable Soul ”

به شعر بازگشت مي کند. تا اين سال او به نثر و نوشتن فيلمنامه مي پرداخت.  کتاب فوق  شرح خاطرات کودکي بلای است وحاوی اشعاری کوتاه ست  که گاه  خطوط  به يک تکواژه خلاصه مي شوند. به عبارت ديگرشعر بلای در اين کتاب  به اوج منيماليسم (کوتاه شدن) مي رسد و او با  کمترين و کوچکترين واژه به  شرح  دروني ترين ياد ها و خاطراتش يعني خاطرات کودکي اش مي پردازد .  سه سال بعد با کتاب « صبح شعر» منيماليسم  بلای به کمال خود مي رسد.  

روبرت بلای در مصاحبه با « پاريس ري ويو » در باره کتاب « صبح شعر»  مي گويد که او از ويليام استافورد که به مدت چهل سال هرروز صبح شعری سروده است ،  الهام گرفته است. هدف از اينکار رسيدن به خلاقيت بيشتر و آزدانه تر انديشيدن از طريق  دنبال کردن تجارب دانش آموز ی و پرداختن به خاطرات و ياد هاست . بلای   با انديشه ی رها و آزاد خود و از طريق تداعي ها  خمير مايه ی ِ شعرش را در خاطرات فردی و جمعي پيدا مي کند و  « اشعا ر صبح » را با الهام از کودکيش در مزرعه مينه سوتا مي سرايد. در اولين کتاب شعر بلای « سکوت دشت های برفي» که در سال 1962 منتشر شد ، جغرافيای جاده های گرد و خاک گرفته ، برف ، کشتزارهای درو شده ، درياچه ها و اسطبل هابه تصوير کشيده مي شود. اما ما اکنون  در « اشعا ر صبح » با شاعری هفتاد ساله روبرو هستيم که نوشته ای او نوعي درون نگری و خودنگری  و ديدن پريشاني های خود است. در شاه بيت آخر اولين شعر کتاب مي خوانيم : " آنگاه که روبرت برتون گفت که او ماليخوليائي بود ، منظورش باز گشت به  خانه  بود". روبرت برتون نويسنده

(1600)  با کتاب « آناتومي ماليخوليا » و آناليز و بررسي دلايل وعلائم دپريسيون به شهرت رسيد. برتون نتايج تحقيقاتش را در آخرين  جمله کتابش اينگونه خلاصه مي کند که آدمي چاره ای ندارد مگر ساختن و کنار آمدن با افسردگي ها و پريشان احوالي هايش. به خانه آمدن (يعني خودنگری)  و ديدن حالات ماليخوليائي خود راهي است به خود و ديدن سرنوشت خود ، راهي که بلای در اشعار صبحگاهي اش  گزيده است.اما اين اشعار حکايت درد و نااميدی و يأس نيست ، بلکه ماليخوليا ی بلای آميخته با شور زندگي و شادی است. و شايد علت اين امر دريچه صبح است که بلای بر مرگ و غم و نااميدی مي گشايد. تنيجه تنويری حياتي مي شود برای  اشعار انبار شده در حافظه و به دنبال لحظه ی ِ سازش و توضيح.

 آهنگ « اشعا ر صبح » و زبان تعريفي اشعار يکي از وجوه مشخصه اين دفتر شعراست. در اين کتاب بلای نشان داده است که به خوبي از پس  ِ تعريف وقايع تاريخي زندگي – که در ادبيات کلاسيک آمريکا به « تُل تيل»  مشهور است، بر مي آيد و به خوبي مي تواند تخيل و واقعيت را در قالبي شاعرانه  به هم آميزد.  او  در کتاب « آهن – هانس » نيز که از داستان و قصه استفاده مي کند. و شايد همين هنر قصه گوئي اوست که به او در ساده شدن مصائبي چون مرگ،غم و گناه کمک مي کند. جالب اينکه بلای شعری از اولين کتابش « سکوت دشت های برفي» را در « اشعا ر صبح » دوباره آورده است. پس ازعمر سي و پنج ساله اين شعربلای با باز آفريني آن به انتقاد از خودمي پردازد. او ابتدا کلمات  کليدی چون گرد و خاک، برف، علف، شب و درخت، را از درون  شعرهای دست چين مي کند و آنگاه با تيز نگری عميقي اين واژه ها  را که از حس همنوعي عاری هستند ، نقد مي کند. شاعر جوان سکوت و تنهائي را آنسوی  روابط بشری مي جويد، در حالي که بلای ميانسال و پير وجود زنده آدمها و روابط نزديک آنها  را در شعر ش مي طلبد.

شايد بتوان گفت که دوره جديد شاعری بلای از دو کتاب« شبي که ابراهيم ستاره ها را صدا مي زند » (2001)    و  « فتوای من هزار سال خوشي و ُ لذت بود » (2005) شروع شده است. اين دو مجموعه شعر جزء بهترين آثار اوست و به يقين مي توان اظهار کرد که او هرگز اينگونه خوب و آزاد ننوشته است.   تداعي ها و نگاه به گذشته در اين کتاب به صورت فرهنگ لغت شعر در آمده است. اشعار ميان فرهنگ ها و تصوير ها مختلف در حرکت است.   بلای عميقأ از غزل فارسي  که حاوی ابيات هموزن و همقافيه است متأثر است. او با اضافه کردن بيتي  به ابيات ، فرم غزل فارسي  را به غزل امريکائي تبديل کرده  وبدين ترتيب دست خود را در نوشتن باز مي گذارد. ظاهرأغزل آمريکائي ابزار خوبي برای  تعريف تجارب زندگي و بازگشت به تجربه ها ست و شش بيت غزل برای صحنه پردازی و طرح خزانه اطلاعات بلای  از مذاهب و فرهنگ های گوناگون کافي به نظر مي رسد. و نوشتن در سن هشتاد سالگي اينگونه رها و آزاد  تنها به يک معجزه شبيه است.  بلای اغلب با الهام از آموزگاران بزرگش حافظ و کبير از کلمه « دوست» يا « دوستان » استفاده مي کند. در واقع

 اشعار « شبي که ابراهيم ستاره ها را صدا مي زند » و  « فتوای من هزار سال خوشي و ُ لذت بود » اشعاری چند فرهنگي هستند و  از اسطوره و افسانه های اسلامي ، مسيحي ، يهودی ، هندو ئي و بودائي موج مي زنند. شايد بتوان گفت که الهام بخش کاری های آخر بلای  کتاب « روح به خاطر خود اينجاست » او باشد. اين کتاب به عنوان  مجموعه ی شخصي شاعر در برگيرنده ی ِ خود ِ مقدس و روحاني مذاهب و فرهنگ های گوناگوني است که بزرگاني چون  حافظ ، مولوی ، کبير ، جوفر رادل و همچنين اديت سودر گران و توماس ترانسترمر به جهانيان هديه داده اند. از اين ميان بلای  نام حافظ و جوفر رادل را  در غزلياتش به تکرار آورده است. ساختار شعری غزليات بلای قابل تعمق است. « روح به خاطر خود اينجاست »  مضموني عرفان و روحاني دارد. همين مضمون را ما در غزليات امريکائي بلای مشاهده مي کنيم. جاذبه صوفيگری از 1970 به بعد با بلای همراه است . راه رسيدن به عرفان مبارزه پيگير با نفس – به گفته صوفيان مرحله دُون - است. او کلمه « نفس » را به وضوح در کتاب « روح به خاطر خود اينجاست » بکار برده و مي گويد که به واقع  حافظ  از غزل برای بيان آهنگين افکار و احساساتش استفاده کرده بود و او خود نيز همينکار را مي کند ، يعني با انتخاب آهنگين افکار و احساساتش در غالب غزل از تراژدی بيعتش-  يک  « اِن اَمُر فاتي » با حالات متافيزيکي و رازآميزی  سخن مي گويد . زمان و مکان در هم مستحيل مي شود و « من شعری » در قالب يوسف يا ابراهيم و يا ديگر شخصيت های مذهبي – اسطوره ای ظاهر مي شود. بلای اغلب خود رابصورت  حيواناتي  چون گورگن ها ، اسبها ، کلاغها ترسيم مي کند. گاهي نيز به شکل گياه  درشعرش ظاهر مي شود. بدين ترتيب حس اشتراک ِ  من ِ شاعر با هر آنچه که با زندگي در ارتباط است ،  برما مشهود مي شود. در عين حال اين «  من » خود سوبژه ای است برای  حوادثي که در  متن رخ مي دهد. بلای از حافظ آموخته است که در بيت آخر غزل خود را مورد خطاب  قرار دهد. او با نگاه به « روبرت » به مثابه فرد ديگری به اشعارش بُعدی همگاني مي دهد و آنها را ويژه مي کند. بلای از اينراه  قادر به انجام کاری مي شود که در اشعار قديمي ترش  موجود نيست، يعني  شوخي با خود و انتقاد از خود .

غزل های آمريکائي با درامه کردن ستيزو جدال ِ سرنوشت و آدمي که همواره در جدال با نيروهای متضاد دروني خود است ، نيرو هائي که بخش پست و دُون روح و روان يعني  نفس̊ را مي آفرينند. نگاه بلای به هستي و زندگي تيره و سياه است. او پسيمسيتي است که تيرگي نگاهش را در لذت و شادی رازآميز و واژه های اميد بخش پنهان مي کند. ما اين طرز نگرش را -  بخصوص در آخرين کتابش  « فتوای من هزار سال خوشي و ُ لذت بود » مي يابيم. اينجا او از شهادت و عشق راز آميزی که تراژدی زندگي را تحسين مي کند  صوفيانه  سخن مي گويد. « من شاعر» همان شهادت و عشق مادری است که اندوه و رنج هستي را بيعت مي گويد. او تشنه موسيقي  است و جامش را از هايدن و رامو و سيتار هندی لبريز مي کند ، اما بيش از هر چيز تشنه موسيقي ِ شعر است و به دنبال رسيدن به بينشي ِ ناب.

 

" روبرت ، خُلق خوبت ترا دوست  ِحقيقت نمي کند. اما تو آموخته ای

براني  

مرغزار اندوه را زير ِ

شادی های ساده ات" .

 

هدف بلای از نوشتن غزل های آمريکائي شکستن سد ها  و نزديک کردن شرق و غرب و بالا بردن فرهنگ چند صدائي است .

در واقع بلای منتقدی است که از راه به کار گرفتن اسطوره ها و افسانه  و آداب و رسوم ملت ها و عميق شدن در روانشناسي انسان ها ، جامعه تکصدائي غرب را مورد انتقاد قرار مي دهد. در يکي از غزل هايش اينگونه مي نويسد : " روبرت ، تويکي از راهنمايان هستي /دختراني که از روزگارشکست ِ عصرروشنگری مي گريزند ."

 وارثان عصر روشنگری امروز جنگ و ستيز و تخريب محيط زيست را تجربه مي کنند. و د راين روزگار وانفسا شايد اين شاعر پير و منتقد مسائل اجتماعي کسي نشود مگر يکي از دختران  ِ ياغي ِ هادی. امابه شاخه ديگری از زندگي  پريدن به معنای فرار از واقعيت نيست ، بلکه امری  حياتي برای انسان مدرن امروزی است.

استکهلم/ سپتامبر دوهزاروشش ميلادی

 

توضيحات :

-  مطلب بالا به تاریخ  بيست و سوم   دسامبر  دو هزارو شش   در روزنامه  سونسکا داگ بلادت  ( اس و د)  به چاپ رسِده است صفحه سيزده  بخش فرهنگی.

- بو گوستاوسون نويسنده و منتقد سوئدی است .

 

- عنوان  کتاب های  بلای به زبان انگليسي:

- Morning poems

- The Night Abraham called to the Stars

- Soul is Here for its own Joy” (1995): Sacred Poems from Many Cultures

- The Insanity of empire:  A Book of Poems Against the Iraq War

- My Sentence Was a Thousand Years of Joy

-  Meditations on the Inatiable Soul

- Twenty Poems

- Silence in the snowy Fields

 

-  عنوان  کتاب های  بلای به زبان سوئدی :

- Syskonsamhället

- Järn - Hnas

 

ترجمه  عنوان ِ کتاب ها از رباب محب است.

اسامي :

- Tall Tales

Bo Gustavsson – Robert Bly – Tomas Tranströmer - The fifties – the Sixties – The Seventies - Paris Review – William Stafford -  Haydn – Rameau- Robert Burton – The Anatomy of Melancholy – tall Tales – Deep image -

 

 

 

 

آن یدرلوند

 برگردان :  رباب محب

 

 

1

 

خورشيد بعد از شب مي آيد

تا درختان  شاخه هاي ِ لخت

قهوه اي روشن  شاخه هاي ِ لخت

تنها درختان به چشمم مي آيند

بعد از شب   ساعتي

چند شيار باريک  لاي پوسته

نرمه هاي لخت  صبح خورشيد

بعد از تمام شب

کمي آب    نغمه هاي پرنده

بعد از تمام صداهاي ِ  شب

 

2

 

غوشه هاي سفيد   چوب غوشه   طشت

پشته پشته جوانه    طشت برگ

نزديک دهان   طشت هاي سفيد

زير موها  غوشه ها برگها

نزديک پوست  غوشه ها برگ

نزديک  زير گردن  طشت ها

 

 


 

از دفتر «  تاريکي ها ، تاريکها ، تاريک و کريستالها» . اين دفتر در سال 1994 توسط انتشارات آلبرت بونييش به چاپ رسيده است.

اولين دفتر شعر آن یدرلوند با عنوان « شهر پرچم » در سال 1985 به چاپ رسيد و از آن تاريخ بعنوان شاعر حرفه اي دفاتر متعددي را به نشر رسانده است از جمله :
 « کتاب ايوان» 1987 ، « روزي مرغزار ي بوده است» 1988 ، « به زودي تابستان تمام مي شود» 1990 « کليساي گرد و بيمارستان هاي دراز کنار آب »   و « آسمان از آخرين اشعه هاي خورشيد طلائي است»  در سال  1992.  ( ترجمه عنوان کتاب ها از من است. رباب محب )