تشنگی بزرگ
شده است
هم قد تنها
ئی ها
هم عرض
شانه ها
هم سن
موهایم
حرفی برای
گفتن
اگر نیست
تشنگی زبان
باز کرده است
و چشمه
چقدر ...
دور به دنیا آمده
گرد باد
است این که می چر خاند
گویائی ام
را به آسمان
عطشم را بر
زمین می پاشد
که قبیله ی
آب
از حاشیه ی
ما عبور می کند
دیوار ها
هنوز ایستاده اند
من
حرفی برای
گفتن ندارم
جز لبانم
که تکیه بر
خاک داده و آب می خواهد .
2
به هوای تو
تا نیلوفر
دویدم
او
آموخته بود
مرداب را
من
فرو رفتم .
3
در اشتیاق
عطش
کم کم کویر
می شوم
با جست و
خیز بارانی ات
تنها
من وتو
راز دیوار
ها را گشوده ایم
تشنگان
دیریست
رویای آب را از خاطر برده اند .
**********************
می خواهم
آنقدر مقابل این مترسکهای هیز
برهنه
برقصم
تا فصل خرمن بگذرد
و چینه دان آسمان
پرشود از پرنده