بایگانی      صفحه اول       تازه های شعر    کتابخانه      پیوندها         شعر، علیه فراموشی

 ژاله چگنی

 

1

 

مادر

سفر به گذشته را آغاز خواهم کرد

و طواف خاطرات ترا

رنگ ها بی رنگ شده اند

وگورستان هاويران بدست باد

درختها سوخته اند

حافظه جنگل خاکستر است

همه چيز می گريزد

فصلها

تصويرها

آوازها

فراموشی می لغزد ميان واژه ها

 

 

2

کلمات باران خورده

به کنج کاغذ پناه برده اند

عشق بانو

مرکب می چکد از گيسوانش

دختران خاطرات من

آرام آرام

رنگهای خويش را

به پاييز هديه می کنند

 

3

هيچ چيز بر باد نرفت

تنها

 مقصد را باد برد

کلمات جا به جا می شوند

قلم من

ثابت در يک مفهوم

 

سه شعراز ژاله چگنی

1

نفرت را
مقدمه ای بايد
عشق
چون نزول شعر
بی مقدمه
می آيد

 

2

خواب ديدم
از عشق مرده ام
تابوت بلورينم
بر دوش هزار واژه
به سمت بی نهايت می رفت
خم شده بر شکسته های حسی غريب
بغضم دو باره آواز می شود 

 

3

 

باغچه را بکار
تن زمين را بيدار کن
با انگشتانت
ابر از آسمان بزدا
و با بوسه هايت
اندوه را از خاطرم
بگذار
هميشه مسافر قصه ها باشم

 

   

از کتاب شعر  سمفونی باران دو زبانه ( فارسی/فرانسه) ژاله چگنی

 

1

هر صبح

پس میزنم

غم را و ملافه را

با خويش تکرار می کنم

بی حساب بايد شد

برای رهايی از تو

ازاين رنج و اين زندگی زمستانی

از عشقی که خاموش

وفراموش میشود

مثل خاکستر سرد

اشک ها از خاطرات من می آيند

میخواهم که نوشته پيروز شود بر درد

و قويتر باشد از او

برای بازگشتن

تنها شناسه ام

شعر است

 

2

 

خواستم بگويم

مهم نيست

اما دوروغی بيش نبود

زنی در سياه ترين نقطه چشمان من می گريست

نه تسليم گل سرخ

و نه شفاعت باران

دری به سوی يگانگی نگشود

 

3

 

مثل يک لالايی

که دوست داشتم آن روزها

ابتدا کلمات

بعد آهنگ

از يادم رفته ای

چيزی نمانده جز نامت

 

 

 

هر روز

 با خود می گويی : در فرصتی ديگر

 

روزها به تصرف تکرار درآمده اند

و تصميم ها خوراک ترديدند

 ميداني که لحظه های پر نشده

خاطرات ساخته نشده اند

و کلمات نا نوشته

شعرهای از دست رفته

 

شايد زود باشد

که به مصرف خاطره بنشينی

يا  در ذهن بسازی

آن چه را که با او نساخته ای

شايد که بازگردی

شايد که باز گردد

شايد در يکی از همين روزها

وقتی که  فنجان قهوه ای در دست

پشت پنجره  ايستاده ای

صدای گرم گوينده راديو

و يا هيبت مرد بلند بالای که از خيابان می گذرد

ياد او را تازه کند

شايد  به سوی تلفن بروی

 بعد در ميانه راه

مقابل آينه توقف کنی

و از اين که هنوز زيبا هستی شادمانه  آهی  بکشی

و بعد لحظه ای

 به تلفن نگاه کنی

 شانه بالا بيندازی

و با خود بگويی :

...

 

 

2

 

 

 با شعر تازه

چون قايقی آرام

 دورتر می روم

از سروده پيشين

 

 

 

    1

 

بسيار نوشته ام 

  بسيار نوشته ای

هزار بار؟

بی چارگی اين قصه را چاره نيست

بايد شعری سرود

و تکليف« ترجيع بند » را يکسره کرد

  

در هر گام

 به رنگی تازه قدم میگذاری

و هر حس را به نامی تازه می سپاری

آيا فراتر از تجربه می روی ؟