بایگانی صفحه اول تازه های شعر کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
دو شعر از جکی کیبرگردان: مینو هراتی
جکی کی (Jakie Kay)، زاده ی 1961 در ادینبورگ (اسکاتلند) از مادر اسکاتلندی و پدر نیجریایی. خانواده ی دیگری او را به فرزندی پذیرفت و بزرگ کرد. دفتر شعرThe Adoption Papers او در سال 1991 چندین جایزه دریافت کرد. نخستین رمان او Trumpet در سال 1998 جایزه ی Guardian Fiction Prize را گرفت. قطعه های تله ویزیونی، نمایش نامه و داستان برای کودکان و نوجوانان نیز می نویسد. این دو شعر از دفترOff Colour گزیده شده اند که از کتاب های تحسین شده ی T.S.Eliot Prize در سال 1998 است.
خیالی
نخستین بار که دست بر تنش می گذارم ناله می کند، شخصیت ِ من نه یک شب و روز، که سه سال ِ مدام. صدایی در گوشم، که می ژکد، می گرید، می نالد و فغان می کشد، آه از نهاد برمی آرد، دم و بازدم. هِه. می دمد، از نفس افتاده، بدمصب. شهید بود او – عن دماغوی اسکاتلندی.
دل خوری، انباشته از اندوه، و هنوز به پیش و پیش و پیش و پیش تر: دیدمش که می آمد، بی حال پا می کشید بر کف. ای خدا توبه. شوهرش که مرد نبود اصلن. و او رفت؛ پیش تر. صدا در گوشم. هه. صدای بیوه زن، نالان به هر ساعتی خسته، مانده، و یک نواخت. همان ناله ی دل خراش ِ همیشه گی. انگار که بگوید "دیگه به این جام رسیده".
اما نه گلو داشت، نه تن، نه چهره رنگ پریده و بی آرایش. دست نداشت تا بینی ش را پاک کند، با دستمال سپید زبر. چشمی نداشت تا اشاره کند دندان نداشت تا بساید بر هم، مو نداشت تا افشان کند، و خاطره ای هم نه. انگار بگوید "راحتم بذار. یکی پبدا می شه که یه وقتی منو راحت بذاره؟ نه."
روزی از پله ها به اتاقم رفتم با مرگ در دلم، صدایی که در نمی آمد و دل خور از همه چیز شکاک، با ترحم نسبت به خود، در اندیشه که این خیال مرا خواهد کشت. نفس زنان بالا رفتم می خواستم به خشم در او زندگی بدمم نوری آبی در گوشه ای تابید آن جا بود، آرمیده بر کف اتاق من، کنار ِ در ِ اتاق ِ زیر شیروانی، زیر پالتوی کهنه ی پدرم نفس زنان، با چهره ای اندک سرخ، خجالتی، سیاه تن اش زمخت و گوشتالو. بر زانوان شاعرانه ام افتادم و آرام نالیدم.
جعلی
صدای غیرواقعی هستم که حرف می زند. نمی پذیرم که بگویند واقعی ام. از هر چیز جعلی، غیر واقعی خوشم می آید. تنم از فریب به لرزه ی لذت می افتد. اشک جعلی را دوست دارم و تواضع جعلی را. مژگان جعلی را و دندان های جعلی را. کیف می کنم از دیدن شان در دهان زمان تماشای سریال خانوادگی تله ویزیون، دانه ی مروارید آن گونه که هالیوود می تواند باشد، نوشته ی بزرگ سفید. چارگوش، ناخوانا، اندکی غریب. دوست دارم کلاه گیس با موی مصنوعی را باسن مصنوعی. پستان مصنوعی. شیفته ی ابروان نازک شده، ترسیده و برهنه، در اندیشه و بهت تو که آن جا ایستاده ای. دیوانه ی هر چیز جعلی لحظه ای که از خوابی که خواب نیست بیدار شوم برای باقی ِ روزی که نیست و من ساخته ام. پوست سپیدکرده، کون چروکیده، پستان وارفته، باسن کوچک، چانه ای از هیچ. هیچ چیز به تر از زنی نیست که وانمود می کند. بینی ام را ببین، پیش ترها گوجه فرنگی بود.
|
||
|
||
|
||