بایگانی      صفحه اول       تازه های شعر    کتابخانه      پیوندها      شعر، علیه فراموشی    

 شاهرخ ستوده فومنی

 

سالمرگ

 

ما کم می شویم.
 

مرا ببخش

اما

تو را می دیدم

هنگامی که کم می شدی

می مردی

و لیوانهای خالی

که در ایوان خانه مانده بودند

در انتظار آن لحظه محتوم.

 

مرا ببخش

اما

چگونه در بهشت

خواب مرا خواهی دید؟

 

چگونه در خواب

تو را می بینم هر شب؟

 

چگونه رام شدی

اینگونه آرام

در استخوانهایت

با دردهای بی آرام

در بهشت سرد خویش؟

و

این بهار

که در شهرستان می بارد

بی تو

بی من

هنوز

هنوز

هنوز!

 

 

 

 28/3/84

 

کلمات

 

هوای خالی      

میزها

بارانیست.

 

دست هایم را دوره می کنم...

و

کلماتی که مرا شاعر کردند:

 

قفل

مادر

غصه

باران

بانو

سفر

مرگ

یادگاری

عکس

خانه

درخت

خواب

ساز

سیگار

.

.

.

شهرستان

 

جاده ها و ابرهای عابر بی هراس

که بر من نمی بارند.

 

 

 21 اردیبهشت 84

 

قرص های بی خوابی

 

مردی که موسيقی می نوشيد

و با خيال رهای شعر

شب ها

در ابر  می خوابيد

و مردی که عشق ...

 

جيره های خواب

در شيشه ها ی کوچک در بسته

خواب می بينند.

 

  ۲۱/۱/۸۴

 

 

شهر کتاب

 

عصر آدینه سردی

ما

در شهر کتاب بودیم

هوا سیاه بود

شب بود.

 

وام گرفته بود

شاعری

نام تو را

برای کتابش.

 

 بخار گیج_ دهان رهگذران

ترانه های ممنوعه را در هوا عریان کرده بود.

من

زیاده خواه نبودم

اما

سکه ها را یارای نام تو نبود

نام تو را نتوانستم به کتابخانه _ خانه بیاورم.

 

عصر آدینه سردی بود

بخار گیج_ دهان رهگذران

با ترانه و قهوه و نام تو  

زیر بارش برفی یکریز پنهان می شد.

 

 29 آذر 83

 

سال های عاشق

  

تقویم ها در گنجه

 و

ماهیان قرمز فراری

 در چهار راه ها

در خطوط عابرین پیاده مردد مانده بودند

و خورشید

پریشان و تفته

از روزنه تردید

 به مردگانی می نگریست

که در کو چه حمام آفتاب می گرفتند.

 

من

 رهگذران غمزده ای را می شناختم

که به هوای خوردن هوای آلوده

به کوچه می آمدند.

تلفن های عمومی مقصدشان بود

اما

شماره های ممنوع  را

انگشتان عاشقشان پیوسته در جیب می فشرد

بی جسارت مکالمه ای

حتی خاموش

در سکوتی میان فاصله های تنفس

که ادامه ناگفته ها بود.

 

سکه ها

بی آنکه

آنها را برای آزمونی عاشقانه

خرج کنند

در لای انگشتان عاشق خواب می دیدند

با بو ی سیگار و کافور.

 

ماهیان قرمز فراری

در چهار راه ها

در خطوط عابرین پیاده مردد مانده بودند

و خورشید

پریشان و تفته

از روزنه تردید

 به مردگانی می نگریست

که عصر ها به هوای خوردن هوای آلوده

به کوچه آمده بودند و در سالهای عاشقشان

سکه ها را

در جیب می اندوختند

و از فرط مرگ

برای حمام آفتاب در کو چه مانده بودند.

                                                      26  دی 83

 

  

 

برای م. روانشید-شاعر
 

م.

 

 يکی برای من امضا

یکی برای من از میم

امضا شاعری را بیاورد

که فراموش کرده است

نامی برای عشق نه ورزی هایش امضا کند

برای من که

پارک ها را با هراس

پی خواب او می گردم.

 

او شاعریست  که

 پالتو و جهان به او گریه می کنند

 

تيک

تاک

.

.

.

تيک

تاک

ميشنويد؟

 

اين ليمو دارد در دست زمان

خفه می شود.

 

26 بهمن 1383

 

   شعر

 

شعر!

اتفاقی که در دستهای من افتاد

تا بر برگه های سپید

کابوس های سیاه  من

لالایی بیداری مردگان  باشد.

 

زندگی

اتفاقیست در دستان شعر من

هراسناک

ازفرط مرگی

که نمی داند

فصل هاست از آمدنش زمان بی مهابا می گذرد...

 

8/12/83

 

قلب من

 

آی بانو

تو

ظروف غیاب یارانم را در سکوت شستشو می دهی

من

خاطرات شستشو یارانم را

در انفجار سکوت دفن می کنم

 

و آشوب دل بر شیشه فصل

.   .

.   .

.   .

 

آی بانو

 

با این خون دل

چند شمعدانی سفید تا صبح /مرا دوام خواهد آورد

چند ملافه سفید

چند عکس یادگاری؟

 

آی بانو

دمی در این عکس ها توقف کن.

نگاه کن.

قلب من در این سالها سپید شد

ایستاد.

 

25/8/84

 

 

مریض خانه

 

مرگ / مرگ محتوم دی ماه

عطر سرد نرگس تو را بلعیده است.

 

آه و لبخند

دود سفید لای انگشتانم

 کلمات / سکوت /جوانی

همه را در تابستان فراموش کردم

تنها اندوه مادرم مرا به یاد می آورد

و می دانم

اندوه مادر من سیاه نیست

اما خطوط

این خطوط پر اصرار عاطفه که صورت مادر مرا پیش می راند

همین ترانه پنهان

قلب مرا سیاه می کند.

 

کاش آنروزها

کاش جوان بودم

کاش آن گیسوان در پنجره مانده بود

کاش ملافه های سرد آفتاب می گرفتند

 

کاش دی ماه تو را نمی برد.

 

 

15/10/85

 

تهران