دهانِ شش لنگی در بازار ارمنی ها و یک شیشه ی پنهانِ
اناری
و یا شبی دراز برای سوهراب افندی!
کلاهش همیشه بالا در سلام سلام این عشق
قلبی لبالب از آبشار در بیا در آخ در یواش
خورخور نمی کند فقط بلند بلند می خندد حین خواب
مثل برادر خوانده اش هر جا ببینی ش آبجو برایت سفارش می دهد
جلو چشم همه با باران در سنج و خنج
جز است ولز است این عشق
روباه قرمز است این عشق
کشته مرده ی جاز و سکس و چیپس
کله شق و لجباز و هفت خط
عاشق بوریتو و کاری و بستنی
مزه ی سون آپ دارد نفس های یواشش
یواش هایش مزه ی نان گرم
اعتقاد به تناسخ دارد
پدر و مادر همه ی کُس خلان است این عشق
پسر بهمان و فلان است این عشق
سلامش خرام و کشیده و خر مست
قربان ناز مژه هایش روی گونه ام
قربان قرمزش آبی اش کبودی اش خیلی
عاشق است این عشق
معشوق است این عشق
و با همه ی این حرف ها
هنوز به در و همسایه در کوچه ی فرشته مقروض و در هِر و کِر!
زمستان 2007
یا |