منصور کوشان

 

 

ترانه‌های غربت

1

ترانه‌ی انسان عاشق

 

انسانی را می‌شناسم عاشق در زندگی

بودن را نه برای بودن

در وسوسه‌ی خواستن می‌خواهد.

 

- یادت می‌آد کی بود؟

همون که فکرش پر از پرنده بود.

 

انسانی را می‌شناسم عاشق در گل

باغ را نه برای باغ

در وسوسه‌ی شکفتن می‌خواهد.

 

- یادت می‌آد کی بود؟

همون که نگاش پر از بنفشه بود.

 

انسانی را می‌شناسم عاشق در طلوع

روز را نه برای روز

در وسوسه‌ی گذشتن می‌خواهد.

 

- یادت می‌آد کی بود؟

همون که دهنش پر از گلایه بود.

 

انسانی را می‌شناسم عاشق در رویا

تو را نه برای تو

در وسوسه‌ی زیستن می‌خواهد.

 

- یادت می‌آد کی بود؟

همون که دلش پر از جوونه بود.

 

ژانویه 2007، استاوانگر 

 

2

ترانه‌ی انسان دانا

 

 

اگه انسان را مرگ ببره

ما را چه باک

توحید را بایست.

 

- این اندیشه‌ی کسی بود

که عمامه و عبا رو تنش بود.

 

اگه نور را سیاهی ببره

ما را چه باک

قدرت را بایست.

 

- این اندیشه‌ی کسی بود

که کلاه و شال رو دوشش بود.

 

اگه شکوفه را آب ببره

ما را چه باک

رهبری را بایست.

   

- این اندیشه‌ی کسی بود

که کوله و تفنگ رو پشتش بود.

 

اگه پرنده را باد ببره

ما را چه باک

آزادی را بایست.

                       

- این اندیشه‌ی کسی بود

که کتاب و قلم تو دستش بود.

 

اگه یقین را  شک ببره

ما را چه باک

آگاهی را بایست.

 

- این اندیشه‌ی کسی بود

که ترانه‌ی انسان دانا تو دهنش بود.

ژانویه 2007، استاوانگر