یکشنبه فرشته وزیری نسب |
|
امروز
یکشنبه است
از آن گاه های بیگاه
که هیچ قطاری
از روی تنهایی آدمها رد نمی شود.
این مسافر بازی آخر
یک ساعتی می شود
که بر سکوی سکوت منتظر ایستاده
و هیچ قطاری نیامده
ریل ها را نگاه می کند
بیلبورد های تبلیغاتی را
نگاه خسته خانه ها را
و دست های بی چمدانش را
بی حوصله در جیب های مختلف فرو می کند.
چه طور می توان دوباره
به آن دو حفره خالی برگشت ؟
به آن گلدان های خشک
به آن خطوط موازی تکرار
که تاریکی را بی حاصل
به روشنی متصل می کند.
به دو فنجان چای خالی
که با هم حرف نمی زنند.
پیشانی خانه روشن نیست
و پیشانی رابطه ها دیگر رستگار نمی شود
در این انجماد دیوانه
که انتهای پاییز از دستها برگ می چیند
اگر این قطار نیاید
اگر هیچ قطاری از روی تنهایی ها رد نشود
کجا باید دفن شان کرد؟
|