1
این در
به این کلید نمیخورد
آن پنجره
به آن دیوار
این همه رویا
به پشت آن همه پلک
- باز است
- بسته است
- باز است
- بسته است
............
- باز، بسته است
گربه با چشمهایش نفس میکشد
کلاغ با توفانی که همراهیاش میکند
پلکهای پفآلود
برق یک چشم را خاموش کردهاند
و کلاغان پس از هجوم
پشت رویاهای سربریده پنهاناند
بیدهان نیستم
فریادم دارد کشیده میشود
بر بوم یک روز
که هیچ کدام از چاقوهایت
صدایم را نمیبرد.
2
به تنهاییات خو کن زمین!
به تاکنندهگان تاق و اتاق
که سقف جنگ را
بالا و بالاتر میکشند
و تکرار ناگهان
در ناگهان را رکاب میزنند
بیابانهایت را ندیدهای؟
که چگونه هر غروب
با لشکری از سنگ و بوتههای خار
به سایهها تسلیم میشوند؟
و زمین که انگار
از من پرسیده باشد
کیست که تنها نیست؟
همچنان به غرش توپها
با ترنم چشمههایش پاسخ میدهد
به ستونهای دود
با ریزش آبشارهایش.
3
جیوهی تاریکی
چسبیده به بیرون شیشهها
من چشمانداز اکنونام
با چند پنجره، دیوار و باد
و شاخههای انجیر در حیاط سرم
یعنی قاف
میتواند گاهی
خود را از کوره به شکل دیگری دربیاورد؟
چراغ را خاموش میکنم
خدایی هستم
که به سرآغاز آفرینش خود بازگشته است
با صدها چشم و صدها گوش
در شبستانی بی در و پیکر
یعنی دنیا
میتواند گاهی
از مرز اندازههای من بگذرد
و یک اتاق کوچک باشد؟
|