در آئینه نگاه
ترجمه شعری از آرتور رمبو
و تاملی کوتاه بر آن
|
|
آرتور رمبو پگاه[1] پگاه تابستان را در آغوش گرفتم. بر نمای کاخها هنوز حرکتی نبود،
آب مرده است. سایهها هنوز در جادهی جنگلی
چادر زده بودند. قدم میزدم، بیدار شدن
تند گرمای نفس، گوهرها جلوه می کردند، و بالها بی صدا
برخاستند. اولین حادثه در آن جادهی پوشیده
از پرتوهای تازه، رنگ پریده، گلی بود که نامش را به من گفت. خندیدم به آبشار زرین که میان
کاجها شُرّه میکرد، بر قلهی نقره گون، الهه را
شناختم. آنگاه تورهای روی صورتش را یک به
یک کنار زدم. در آن باریکه راه،
تکان میدادم بازوانم را. میان جلگه، جائی که به خروس خبر
میدادم. در شهر، الهه از من گریخت میان گنبدها و برجهای بلند
کلیساها، و من چونان گدائی دوان دوان میان دیوارهای ساحلی مرمرین در
پیاش بودم. بالای جاده، نزدیک به جنگل
درختان غان، او را پوشانیدم در تورهایش. کمی از تن گسترده اش
را احساس کردم. پگاه و کودک
افتادند به زانو در لبه جنگل. بیداری ظهر بود. نام شعر را
میتوان به فارسی سپیده دم، بامداد یا پگاه گذاشت. به دلیلی که بعد میآورم، پگاه
را انتخاب کردم. شاعر یا راوی در جادهای جنگلی بیرون از شهر قدم میزند که این
واقعه، دمیدن خورشید، برایش رخ میدهد. این اتفاق چنان شور و حالی در او ایجاد
میکند که کوشای ثبت لحظه به لحظه دقیقههای آن میشود. شعر توصیف و شرح این
دیدار است. در گزاره
نخست، شاعر با لحنی عاشقانه و سرشار از زندگی، پگاه تابستانی را در آغوش میگیرد.
پس میبیند آن را که آماده دمیدن است. او که در شکوه بر آمدن خورشید سرشار از
شادی شده، برای عظمت دادن بیشتر به این شکوه، تصویری میدهد از بیحرکتی نماهای
کاخها و مرده بودن آب. و با کمک همین ایماژ، در ذهن و پیش چشم ما حیرت، سکوت و بی
جنبشی جهان پیرامونش را نیز پیش از دمیدن آفتاب پدیداری میدهد. به
دنباله آن به تصویر دیگری از فضا در شعر میرسیم. تاریکی هنوز به جامانده از شب،
تبدیل به سایههائی میشوند که هنوز ترک نکردهاند خاک، طبیعت و یا جهان را، و
هنوز خیمه زدهاند در دشت. و شاعر چادرهایشان را میبیند. دیدن سایهها در نمای
چادر زدن آنها در بیشه زار و یا جنگل، دقیقترین تصویری است که میتواند در آن
حالت با توجه به فصل تابستان از آنها داده شود. و در ذهن خواننده شعر قرینه می
شود این تصویر با چادر زدن کسانی در فصل تابستان برای گذراندن تعطیلات. اما او که
نفس نفس زنان راه میرود و شتاب دارد برای دیدن پگاه تابستانی، حس میکند برآمدن
آن را، و همین حس را در گزاره برخاستن بالهای بی صدا با ما در میان میگذارد. و
دمی بعد آبشار زرین [موهایش] را میبیند و آنگاه الهه را میشناسد. الههای که در
واقع همان پگاه و سپیده دم است. انتخاب پگاه این جا برای من رخ داد. زیرا پگاه
نام زن نیز هست. با انتخاب پگاه، آبشار زرین ربط بیشتری پیدا می کند به تخیل ما
که گیسوی زرین دیدیم آنرا. و واژههای بعدی معناهای سنجیدهای مییابند برای شکل
دادن به الهه و پدیداری آن بر قلهی نقره گون. به ویژه که یکی دو خط پیشتر که شعر
به الهه برسد، میگوید: اولین حادثه در آن راه، دیدار با گلی بود که نامش را به
من گفت. آن هم گلی میان جادهای پوشیده از پرتوهای تازه و رنگ پریده، که باز
آنگار همان الههی روشنائی و بامدادی است که شاعر کمی بعدتر، تورها و نقابها را
از روی صورتش برمی دارد و برهنه اش میکند تا خروس وار در ایماژ تکان دادن بازو،
بال برهم زند که خبر را به خروس دهد تا برآمدن روز را به اطلاع همگان برساند.
برای توضیح فهمم از این شعر همین مختصر کافی است. تنها به خواننده توصیه میکنم،
با توجه به چند صدائی بودن شعر مدرن، به گزارهائی چون گریختن الهه میان گنبدها و
برجهای بلند کلیساها و دوان دوان شدن ناظر این رویداد چون گدائی به دنبال او–
که می تواند اشاره و کنایه شاعر باشد به
قالبهای کهنه شعر و تصویر تحقیر آمیزی که او از شاعران این نوع شعرها دارد و آنها
را چون گدایانی میبیند که دوان دوان میان دیوارهای ساحلی مرمرین در پی الههای
هستند، بخوان الههی الهام یا شعر، که میان گنبدها و برجهای بلند کلیساها پنهان
شده است- کمی با تامل بیشتر فکر کند و نیز به نامهایی چون، پگاه و کودک، که
نامهایی بسیار آشنا و اسطورهای را در ذهن ما بیدار میکنند. با تامل بیشتر چه
بسا شعر درهای دیگری نیز برای وارد شدن به جهانش به روی ما بگشاید. به هرحال در
سطر پایان شعر پیش از آن که بیداری در ظهر اعلام شود، پگاه و کودک و یا الهه و
کودک در حاشیه جنگل به زانو در میآیند. و جهان را میسپارند به همان گنبدها و
دیوارهای مرمرین تا در بیداری شب و روز طی کند. به زانو در آمدن کودک و پگاه در
سطر نزدیک به پایان شعر، بی گمان نمیتواند فقط نشانهای باشد از تسلیم و
واماندگی یا خستگی از دویدن میان دیوارهای ساحلی، میتواند معنای مقابل آن را هم
بدهد. و نشانه اجرای نوعی احترام به جان و روحی
مقدس و پاک باشد که شاعر آن را در دمیدن روز ستایش کرده است. گنبدها و
دیوارهای مرمرین میتوانند معناهای گوناگون دیگری نیز داشته باشند. همه اینها
بستگی به آن دارد که شعر را چگونه بخوانیم و با کدام جان زندهای که فراروی ما
پدیدار میشود گفتگو کنیم.
Dawn
Waking, it was noon.
|