دو شعر از رباب محب
در حریم غنچه زد چون لاله سودا بر سرم
صائب
اسبِ سرگردانی ست
حرف
با دستی مایل
بر مشتی خاک
دیگر نمی شود سودایی را
برهم زد
نه، دیگر نمی شود
به دهانِ گربه کوبید
نعلِ کوبیده یِ پیری.
سفرهایِ درازِ به خود
رفتن
به پسکوچه هایِ زنی
رسید که از بود وُ نبود
نیست ها را رقم می زد. می
زند هنوز
با چشم هایِ نیلوفری
می زند هنوز...
بر آن ردیفِ مروارید
آن چینی هایِ دروغ
دندان هایِ شمرده...
کاش
لگدی بزند این اسبِ
سرگردان.
در این حوالی که شب پُر
است از سیاهگوش
زیرِ سقف هایِ کوتاه
نشسته
بادام هایِ کودکیِ ما را می
شکنند
گردوهایِ جوانیِ ما را می
شکنند
تا خیرگی بماند در مردمک
هایِ خسته ای
که در گردونه هایِ هزار
رنگ
هر روز
ردیفی شعر می چیند
ردیفی لاله هایِ
سودایی...
کاش
به جایِ مشتی خاک
ابری ببارد
از خمِ دست -
سیاهِ رؤیایی...
اختلافِ
دانگ
||
نگاهِ
پرنده از بالا ||
پدرم به
لبخندِ زن میگفت معامله یِ
پایاپای.
پورنوگرافی مادرم از ساقِ پا
بالاتر نرفت.
من
از نیلبک
شعری ساختم
برای پروانه هایِ بی پیله.
و گلزاری
از میخک وُ نرگس وُ قرنفلی.
حریمِ من
سنبله هایِ جادویی دارد
جلوه هایِ
خواب وُ خیال.
استکهلم
دوهزاروسیزده میلادی
|