بایگانی      صفحه اول       تازه های شعر    کتابخانه      پیوندها      شعر، علیه فراموشی    

 

شیما کلباسی

 

بودن

 

 

 باران به یاد می آورد مرا

وقتی که پیش رویم دستهایت

در میان دلم به بازی می آویخت

برگهای افتاده از عشق...

 

رودهای تمنا،

در رد پاهایت جاریتر از پیش

می تاختند و من،

با لبهای نیمه تمام  و نگاهی پر خواهش

پوستم را... از تو می نواختم.

 

جای جای این بدن،

بوسه های تو بارانیست

و دستهایم،

در انتظار لمس دوباره ای.