آواز
احساس ها
من زنی باردار دیده ام
که ویار خاک باران زده کرده بود!
و نقاشی که در قطره های باران
ابر و دریا ، آینه و نگاه را می کشید.
پشت پنجره ای دخترکی را دیدم
که در چشمانش ابرها اشک می ریختند.
زیر گریه های ابر مانده ام.
مشتی باران در دستم.
باران را می نوشم با تمام وجودم:
دوزخ درونم چشمه سار می شود.
من همجنس باران می شوم! |