بایگانی      صفحه اول       تازه های شعر    کتابخانه      پیوندها      شعر، علیه فراموشی    

 

 ساقی قهرمان

 شاپوری 8

از جایی آغاز می شود که زیر زانوهای من بود
بالا می آید تا روی زانوها که زانوهای منست
چیزی می گوید مثل " بیا"        یا " بیا نزدیکتر"
دستم را روی گردنم می فشارم یعنی " خوب نیستم"
یعنی " می خواهم سرم را بردارم چشم هایت را نگاه کنم"
روی زانو سرش بالا می آید تا روی گردنم
هنوز نمی بینم چون چشم هایم حالا روی پرده می گردد
ملافه را برداشته
روی دامن من خوابیده ایم
سرش را روی گوشه ای از سینه ام می گیرم
گوشه ای از سینه ام را می جود
پشت دندان هایی که می جوند قایم می شوم    همیشه
شاپور انگشت ها را می چسباند روی حفره های گونه ام
دوباره انگشت هایم را می چسباند روی حفره های گونه ام
چشم هایم از کاسه های وق زده تو می روند و نرم می شوم و دوستم دارد
وقتی سرش را لای لب هایم می گرداند
و لب هایم روی زانوهایش می گردند
و همینجور همیشه

1

 

شاپوری 9

 

شاپور پروانه می شود از پنجره وا می شود هوا می شود
پر می زند هرم نفس هایش من می گوید
دوست دارم کور می شوم می گوید
نفس می زند نفس نفس می زند پرپر نفس نفس می زند
پشت خانة شما خرابه ایست که دیوارهای آبی دارد
پشت خانة شما دیوارهای آبی خرابه ای جرقه می زند
و این روبرو برف است
برمیگردم
چشم چشم را نمی بیند
وقتیکه دوست می دارم می ترسم این تاول بترکد یواش یواش و من صدایم از تنم خنک تر باشد
شاپور از تمام پنجره ها تو می آاید
تمام درها را می بندد
این سقف را بر می دارد از روی این دیوارها
این دیوارها را دور می زند رو به ابرها
پروانه می شود که گریه می کنم چون آبی های گرم را دوست دارم

1

                                                                    برگرفته از کتاب "ساقی قهرمان ، همین"