بایگانی      صفحه اول        شعر      نگاه      کتابخانه      پیوندها      شعر، علیه فراموشی      ویژه ی 8 مارس

 

 

شبنم کشفی
 


 

هوی سنگین به انتهی

ین كوچه نخواهد رسید

وقتی تو حضور داری

ین كوچه تمامی ندارد

تا زمانی كه

تو انتهی آن را بن بست بكشی

نمی‌دانم چرا

شب صدی تو در گوشم موج می‌زند

و

روز تردید در سرم فواره

شك دارم

آسمان هم هنوز رو به پنجره باز بشود

شك دارم

به چشمهیم كه هر روز به تو نزدیك‌تر می‌شود

 

...

..

.

روی همین سطر جنونم را جا می‌گذارم

بلند شو دختر

شك نكن

گاهی بید بی خیال شوی

و تنهییت را به اولین كوچه كه می‌رسی بگذاری...

 


 

...

امروز

چشمانی از تو

ریخته بر دستانم

و

 دستانی كه

در من شكل می‌گیرند

تابوتم را سفارش می‌دهند

بید بروم...

زیر پوست تو هم چیزی راه می‌رود

چه خیال كرده‌ی؟!

ستاره‌ام را هنوز خودم می‌توانم بچینم.