علی صالحی بافقی

 

 

 نشانی   

کاش پرنده نبودی!

بر آسمان، هیچ ردٌ پروازی بریم نگذاشته ای.

کاش پرنده بودم!

 

بدمستی   

نمی توانم صبور نباشم

برای رسیدن گیلاس چشمهیت.

بدمستی روزگارم از توست

که صبر هم تحملم را ندارد.

 

جنون   

روزی،

 از چشمان تو،

بر ین کاغذ پاره ها،

چنان چشمه ای خواهم سرود

که پلنگ خود را در آبش آهو ببیند

و از دیوانگی خود را بدرد.

 

 

همیشه ...   

 و خُرده دانشم ،

کمکم کرد

از پَسِ خطٌ و تایِِ موشکی کاغذی برآیم :

برقِ چشمانِ دورِ پسرکِ همیشه ایستاده در بالکنِ طبقه ی پایینی .

و غُرورم ، 

دنباله هایِ رقصانِ بادبادکی شد :

شادیِ کوچکی در دستانِ همیشه سردِ دخترکِ همسایه ی بالایی .

و آبرویم ،

همین خیسیِ پلکها و گونه هایم :

لبریزیِ حوضِ نقلیِ ماهی های سرخِ حیاطِ همیشه بهار .

و عشق ...

مطمئنی همینجاهاست ،

هوایِ تازه ی این خانه ی همیشه منتظر .