|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
چشم بسته بودم به دنباله ی آن رد ِ سندل سرخ ـ دلم را نیز چشم بسته بودم به شمارشی که دست و پا می زد
به تق تق قایم تو
" یک ، سه ، پنچ ، هفت " چشم بسته بودم به عصری که انقلاب شد یک ،سه ، پنچ ، هفت ( ۷ـ ۵ ـ۳ ـ۱ )
****
و من هنوز تو را مثل " تمام شد مشق شبم " دوست دارم مثل ستاره های رنگی که چفت می خورد به سفیدی دفترم { و شب را نیز کشته بود } مثل همان " آفرین پسرم دقت کن " مثل " عباس می خورد و می گفت به به " مثل همان توپ ِ دو پوسته ی زخم خورده که می غلطید در آبستن خود به بوسه ی گلهای کوچک مثل همان چرخی که خلبانش بودم و فرودگاهی که بزرگ می شد به تکانه ی دست های تو مثل همان لی لی کردنت پریدنت به خطوطی که نظمش به اونیفرم پدرم نیز نشسته بود مثل .... همان قایم باشکی که .. چشم بستم به آن عصری که ... ناگاه انقلاب شد بزرگ شد مدرن شد
****
و من هنوز تورا پشت آن کودکی ام گم دارم
کفشهایت چه خوشبختند در پا به پای تو
____________________
مثل چشمهایم هستی و ُ نمی بینم ات
______________________
تو می چسبی مثل بوی پیپ برای دیگران
_____________________
به اجبار زندگی ست دوستت دارم ها حالا تو هی بگو " تویی زندگی م " ______________________ از تو نه شعری می خواهم وُ نه نگاهی گاهی فقط یک لبخند / یک لبخند برایم بخند
شب است و ُ سایه ام / هم همسایه ام نمی شود
نه کاه کوه و نه کوه / کاه گاهی فقط بهانه ای تمام می شود
پس از ترک سیگار مشتری شعر هایت شدم می خوانم و ُ دود می شوم
|