بایگانی      صفحه اول        شعر      نگاه      کتابخانه      پیوندها      شعر، علیه فراموشی      ویژه ی 8 مارس

 

 

 

قصه های  کوتاه شب برای او           
    
 

یان اُسترگرن

 

ترجمه از سوئدی:  خلیل پاک نیا

 

 

ابر شبانه

زرد و سیمابی

گنبدِ سیاه را قاب می گیرد

 

در امتداد نماهای کهربایی

تورهای سایه

به نازکی عنکبوت

می گذرند

 

**

پرتو خورشید

رنگ قناری دارد

آه صبح شد دوباره

پروانه ای غم پوش

در شکافی

خانه ی شبانه اش را یافت

نسیمی خنک به درون آمد

و بیدار کرد او را

بال هایش را گشود

چون کتابی باز

 

و بر دیوارهایی از خشت خشکیده

به پرواز درآمد در فضا

در نور بی پایان اکتبر

 

آه چه گنبد تازه ای

برای ماوا

 

**

 

صدایِ ِ جمعی ِ انسان

همسرایی ما

 

ما همه

نشانه شدیم در دو سوی

دسته ی کُری

با تک خوانی جمعی

 

لایه بر لایه

که طرحی می شود

ردی از

تنهایی همدیگر

 

**

 

بشنو ببین حس کن

صبحی خواب آلود می آید

سوارکاری بی زین

بر کمرگاه کوهستان

فوران نور

فوج پرندگان خوش خوان

همسرایی نبض و احساس

در آواز بلند ِ بال های نرم

 

سیلان صدا

به عمق دره

سرازیر می شود

 

**

 

الفبای شب های ما

دست خط ِ باد

نغمه های کوهسار

 

چشم های نابینایم

می نوازد در تاریکی

 

سایه روشن های شوخ را

   با صدای زیر

 

کوه ِ یخ: آرامش پیش از توفان

بازتاب خورشید از بخشش ِ خدایان: ماژور بی

پیش درآمدی در دستگاه شورم

کامل می شود

 

 

 

 

**

 

آناتومی!

ساخته از

همه ی نرمی فلزها

همه ی عطوفت قدرت:

آغوش

فشار موج

مویرگ

 

محله ی شهوت

معبدی انسانی-

 

گرمایی هم وزن بدن

و به آسانی

طعمه ی قلاب می شود

 

**

 

این سیاه قلم ِ زندگی

که کوتاه ست

که دهه ها

یک شبانه روز می شود

و هر فصل

ساعتی،

 

بگذار بیدار شویم

نخوابیم

دور از هم

 

یا:

 

بگذار بخوابیم

و بیدار نشو

از کنارم

 

 

**

 

  

 

بگذار شبنم

فرونشاند

هوس شهد نوشی ات را

 

بگذار مه

بپراکند

همه ی انتظار ها را

و شب خنک کند

روح عسل ات را

 

خائن

راه می نماید

روشنایی بی کران را

 

 

**

 

پیکری سنگی

پوشیده در شاخ و برگ های غمگین

همیشه

پنهان می کند پرنده ای را

 

در آوازش سایه می افکند

قصد آن جا می کند

که خانه ی اوست

 

آن جا که باد

گهواره ی باد است

در برگ

 

گفت وگویی کیهانی.

 

**

 

بگذار پنهان شویم

بی رد و بی نشان

چون سایه در سایه ها

چون حقیقت

که سکوتی رسا را می جوید

چون خاطره ها

که میل به

نورملایمی دارند

 

**

 

روزگاری

رفیقی در تو بود

که تمام ستاره ها را شمرد

جز آن ...که فرو افتاد

فاتح

اسیرِ چنگال گرداب

در دریای مخمل تار

 

حالا آن ستاره

سو سو می زند

آرام و بااحتیاط

در آهنگ صدای تو

 

 

 

 

یان آُسترگرن

منتخب آثار- 1990-1970

انتشارات بروتوس اُستلینگس