بایگانی صفحه اول تازه های شعر کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی |
نیش مانا آقایی
لب هیش شربت خالص بود براى چشیدنشان زهرآگین ترین نیش ها را به جان خریدم
قسم خورد به وجدان یك كندوكه دیگرهرگز به گل هاى روسرى ام هجوم نیاورد
آنگاه دكمه هاى پیراهنم را گشود و با من درآمیخت مثل زنبورى كه با سر دركاسهء عسل افتاده باشد!
|
|