و. م. یرو
فكر كردن از پشت شیشه
ها
می
گویند ـ از تو می
گویند،
كه شید به سرت زده ین روزها
كه مدام كف دستهیت را
به شیشه
ی پنجره
ی اتاق می
چسبانی
سرت را نزدیك پنجره می
بری و هی با پلك
های بسته خیره می
شوی به هیچ
و نمی
گویند كه ین برای تو یعنی:
یین فكر كردن از پشت شیشه
ها
و گرنه خوب می
دانم كه تو هم خوب می
دانی ـ
پلك هم اگر وا كنی
ساكن خانه
ی روبرو
باز
كسی
ست
كه هرگز نیست
شید آنجا
هرازگاهی فقط كلمه
ای در قاب پنجره ظاهر شود،
خیره به
جانبِ جیی مفقود
و تو گاه
گاهی با چند كلمه دستی تكان
بدهی برای او، ـ
بنویسی: سلام!
بنویسم: خوبی؟
بنویسی: به چه مشغولی؟
بنویسم: شعر مینویسد اَم
و تو خوب می
دانی كه من هم خوب می
دانم
كلمه
در متن شعر
همانقدر بیهوده،
احمقانه و غیرقابل
تحمل است
كه حضور نامرئی من
در قابِ پنجره
ی اتاق روبرو...
|