عاشقانه ها
جک اسپایسر
برگردان: کوشیار پارسی
جک اسپایسر (Jack Spicer)
شاعر امریکایی (1925-65)
طرف دار شعر شفاهی بود که به نظرش
A human voice to sing it and an audience to hear
it می طلبید. شعر بدون این ها
Naked, pure
and incomplete – a bare خواهد بود. آخرین واژه هاش
او را جاودانه کردند:
‘My vocabulary did this to me.’
1
به پوست ات دست که بکشم گل ها دیگرگون می شوند؟
گل های حریر اند این ها. نشانی از مرگ ندارند در خود.
می میرند و می دانی از مرگ شان تابستانی نیست دیگر. فصل بازی
بیس بال.
راستش
یادم می آید زمانی دست به پشت ات کشیدم وقتی که گل ها بودند
(گل حریر یا گل حسرت) در انتظار مرگ شان. پایان تابستان.
فصل مسابقه ی بیس بال گذشت.
زنبور عسلی از روی گل های پژمرده می گذشت.
زمین زیرپامان را هَرَس کرده اند.
لمس دستان تو بر پشت ِ من.
بردن ِ جایانت 93(Giant
93) ناممکن است.
به همان سان
که گام برداشت مان در اندیشه بر زمین ِ چمن.
2
برای تو کهکشان تازه ای خواهم ساخت برای خودم.
این گُه نیست شعر است.
گُه تنها به زمان تماشا مثل تصویر ظاهر می شود.
گُه که ارواح چونان اودیسه در آن خفه می شوند.
زمانی که اودیسه مگسی خشکیده تعارف شان کرد و گذاشت تا برای
کار مهمی بیایند.
غذا.
همه ی ارواح گشنه فریاد برداشتند "برای تو کهکشان تازه ای
خواهم ساخت."
3
سندی گفت "عو عو"
"بگذار بگویم تا هرگز برنگردی به امید. خیلی اتوبوس ها دیر
می رسند"
هوگ اونیل در سرودمان به ازراپاوند.
زمین هنوز می چرخد.
هنوز هم ایستا نیست در جهان ِ بزرگ سالی ش آن گونه که می
اندیشیدم.
سندی مثل گرگ زوزه می کشد.
فضای میان او با تصویرش بس بزرگ تر است از فضای میان ِ من و
تصویرم.
براش تکه ای کلوچه ی عسلی بینداز.
مرگ سگی است و آنی ِ محبوب ِ من، شکوه ِ من.
آن قدر که شعر در سقوط ِ به دوزخ پاره خواهد شد.
4
والری، به زمانی که می خواست شعر را کنار بگذارد
گفت "اگر خدا را باور نداری حرف اش را بازگو نکن"
به تمامی وانهادن ِ کفر به گلوله ی برف می ماند در دوزخ.
شاید زالو و شاید هم جن که به اندازه ی کرم خاکی در
کالیفرنیا واقعی اند.
خدا و ستارگان و توتم ها جانور شکاری نیستند.
شکار حافظه چیز دیگری است تا پریدن سوی توپ بیس بال.
علیه تعقل.
تعقلی از این دست که شکارچیان به کارش می برند
وقتی رو به زتوس شلیک می کنند یا به آدم-اسب و گرگ
با همان تفنگ اسباب بازی.
ستایش خدا، ستاره و توتم ناممکن است.
استفاده ازشان به سان کاندوم ِ مصرف شده بس آسان است
به یاری تمسخری از سر ِ نادانی ِ
تعقل.
5
آن چه شعر می گوید
فاصله ای است که اندازه اش نمی توان گرفت.
از دسته ای شاخه (چهره) نمی توان کلبه ای ساخت
تا تمدن غرب در برابرش سر خم کند.
خوب نگاه کن به ستاره ها و کتاب ها و جادوی مردم ِ دیگر.
انشتین گفت فاصله در محیط دایره ای می چرخد.
عکس آن لبخندی است یا گپی دل نشین.
فاصله ای نیست برای پیش رفتن
هم چون
کرانه های کالیفرنیا.
به رفتن اعتنایی ندارم
آمدنی سنگین
قسمت کردن و موج
موج و قسمت کردن
فاصله ها.
6
ماسه جلوی شانه ای ظریف را گرفت
شنیدن اش سودی ندارد برای گوش
شنیدن جلوی پیشرفت را می گیرد تنها
گامی به عقب بردار و جمله را ببین.
ماسه جلوی شانه ای ظریف را گرفت.
در راه ِ سور بزرگ به سال 1945
در پرش ِ خوش خیالی که ما جلوش را گرفتیم
چراغ ها خاموش. همه چیز خاموش.
آهویی به ما بر خورد (1945) و زمانی که ترمز کردیم
به درون بوته ها رفت و همه چیز خاموش شد
کامیون ِ سفید بزرگ ِ بی نور براش وجود ندارد
تا نشان دهیم که زده اند به ش.
ماسه جلوی آخرین ایست گاه را گرفت ...
فکر کنم در واتسون ویل بود (1945 ماسه جلوی شانه ای ظریف را
گرفت)
در گذشت از خطر، در مِه، از آخرین خوش خیالی مان سود جستیم.
7
سگ در سرم می گرید "تسلیم شو" در هشت نقطه ی زیست گاه
شمال، جنوب، غرب، شرق و ترکیب شان.
این که با من است یا تو درست نمی دانم.
کور رنگ هم می تواند چراغ های راه نمایی را بخواند
زیرا قرمز همیشه بالاست و سبز همیشه پایین.
یا که به عکس؟
از یاد می برم زیرا کور رنگ نیستم.
سگ در دل من می گرید بی درنگ برای تو "تسلیم شو".
نمی دانم دل ام کجاست.
دل ام در سرزمینی است بالا دست
دل ام این جا نیست
دل ام در سرزمینی است بالا دست
و آهو شکار می کند.
سگ ِ دل ِ من پارس می کند، می گرید
بی درنگ در حدس و گمان.
آهوی دل تو حدس و گمان در خشکی به یافتن ِ آب.
8
دردآور است وقتی نباشی درست مثل زمانی که دردآور است اگر شعر
نباشد
در هر دو حال دل داری نیست، راه ِ گریز، پایان ِ تراژدی
اما در هر دوحال (تو و شعر)
هم بسترید.
در پس زمینه ی ِ غرش و تصویرهای دیگر
که هرگز با هم ندیده ایم.
دیدن ِ لب های بسته ی تو و بازگشت به خانه عرق ریزان.
9
برای تو کهکشان تازه ای خواهم آفرید اما تو انگار ارزان ترش
را برای اجاره خواهی یافت.
کس ِ دیگری هم این کار را کرد.
به دوزخ بازگشت زیرا نمی دانست اورفه چه خانه ی دیگری بنا
خواهد کرد.
من این را "مرگ – در – زندگی و زندگی – در مرگ –" می نامم
رییس جمهور کندی با نیزه ای بر پشت انگار می خواست پیش از
پیوستن به تاریخ ایستاده قامت باشد
اروس دعامان کند
دست ِ مجازی م را به تو می دهم و دست ِ مجازی ت را به من می
دهی
و با هم (در خیال) به خاک مجازی پای می گذاریم.
|