بایگانی صفحه اول تازه های شعر کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی |
|
||
سه
مکث
... هستی مادرم در تاریخ دامن اش ثبت شده ست: مینی، ماکسی، کلوش، پلیسه، و چاک دار. روزی که من به دنیا آمدم هستی اش زیر چادری مخفی بود: سیاهی به گِردِ روحم.
... مادر بزرگم کچل نبود اما روی روسریش مقنعه ای داشت و روی مقنعه چادری
و
روبنده ای. موهایش می توانستد هر آن به گرد گلوگاهش مارهای عظیمی شوند اگر پدربزرگم خانه شان را جهنم می کرد.
... پدرٍ پدر بزرگم قفسی داشت برای پرنده هایش قفسی مثل هر قفس دیگر با میله های گرداگرد و ارزن دانی کوچک. پدر بزرگم هم قفسی داشت برای پرنده هایش. پدرم هم قفسی داشت برای پرنده هایش پرنده هایش: که من بودم و شعرهایم.
از شهرهایی که ساختیم
1
با دیوارهایی از موم و سقفهایی از کاه خانه ها یی ساختیم و پرنده گانی سفالی بر شاخسارانی از گچ، و شهری ساختیم در دایره ای از خورشیدی که ندیده بودیم با نورهایی که نمی شناختیم ما ساختیم و ساختیم و ساختیم و ناگاه چون خورشید شهرمان را به آتش افکندیم.
2
هیچ کسی باد را به باغهایش فرا نخوانده بود آنگونه که ما فرا خوانده بودیم. این شهر را از نطفه های طوفان ساختیم نطفه های طوفان که مادرشان حادثه و گهواره شان جنون، این شهر را از نطفه های طوفان ساختیم و قلبهای کاغذی مان را چون موشکهای کودکانه یِ آسمانی بازیگوش به رنگین کمانهایِ پس از ویرانی امید دادیم.
3
خانه ها سقفی دیگری می خواهند شهرها خانه هایی دیگر. دستها درهایی دیگر می خواهند برای گشودن و درها دیوارهایی دیگر برای ایستادن.
تنها پنجره است که دیگری نمی خواهد: چرا که به سوی خود باز می شود.
4
شهرهایی معکوس با خانه هایی که سقفهاشان بر خاک و پایه هاشان در آسمان. شهرهایی معکوس با ساعتهایی که زمان را به عقب می شمرند و رودهایی که به جویبارها منتهی می گردند.
شهرهایی معکوس با ساکنینی که پیش از آنکه عاشق شوند، می میرند، با پرنده گانی که نمی آیند گیاهانی که نمی رویند و دستهایی که نزدیک تر نمی شوند.
شهرهایی معکوس چون مایی که پشت بر پشت به انتظار دیروز ایستاده ایم.
|