معصومه ضیائی 

 

در سکوت سبز خیابان

 

خُب می‌ترسند که بترسند

چرا به حضور آفتاب اعتراض می‌کنند؟

چرا اقرار از درخت و آینه می‌گیرند؟

مگر ماه و زلال رود

دیدار روشن و ترانه‌ی سبزشان را

تا چند بهار دیگر

در بغض گریه و زهر خاموشی باید بپیچانند؟

چیزی نگو که چیزی چنگ می‌زند همین‌جا کمی بالاتر از این‌جا

چیزی نگو نگاه کن به رد سوخته‌ی ستاره‌ها‌یی

که شب‌های ترس و خناق و انتظار

امید ناخسته را

تا هنوز بیدار نگاه داشته‌اند

چیزی نگو که چیزی چنگ می‌زند این‌جا همین‌جا

رختخوابم را ولی

پای همین پنجره بینداز

-صداها را می‌شنوی؟

می‌خواهم کنار ماه  

سر بر بالشم بگذارم و

یک‌بار هم که شده

در سکوت سبز خیابان

چشم باز کنم.

 

 

 

تیر 1388/ ژوئن 2009