شعر معاصر كردستان عراق                                                                sahranavard

بر گردان به فارسی: بابك صحرانورد

آشنیی با شاملوی كردها: « شیركو بی كس»

 شیرکو بی کس از شاعران برجسته ی کردستان عراق در سال 1940 میلادی در شهر سلیمانیه به دنیا آمد. پدر او  فایق بی کس  از شاعران نسل اول کردستان عراق بود. شیرکو در سال 1968 اولین مجموعه شعر خود را به نام « مهتاب شعر» به چاپ رسانید. او جزو شاعران نسل دوم کردستان عراق و از هم نسلان عبدالله پشیو و لطیف هلمت است و بعد از عبدالله گوران  که پدر شعر معاصر کردستان است، ضرورت تحول در شعر کردی را خواستار شد و همراه با هم نسلان خود شعر را وارد مدرنیسم کرد.
شیرکو جزو شاعران موفّق این چند دهه اخیر بوده و از شهرت جهانی برخوردار است. به خاطر منظومه بلند « دره پروانه » جیزه معتبر توخولسكی را در كشور سوئد از آن خود كرد. تاکنون بیش از دوازده مجموعه شعر به چاپ رسانده و چند ترجمه‌ی ادبی نیز در کارنامه خود دارد. هم اکنون پس از سال‌ها که در غربت زندگی کرد، در زادگاه خود، شهر سلیمانیه به سر می‌برد.
او در بین کرد زبانان به ( شاملو) ی کردها مشهور است .

برخی از آثار او به شرح زیر است:

1.     سپیده دم ( مجموعه شعر )

2.     ینه هی كوچك ( مجموعه شعر )

3.     دره پروانه( منظومه بلند- ترجمه شده به فارسی )

4.     گورستان شعر ( رمان – شعر )

 

 پند

 

بسیار چیزها هستند، زنگ می زنند و

از یاد می روند و

سپس می میرند

همچو تاج و

عصی مُرصّع و

تخت پادشاهان!

بسیار چیزهای دیگری هستند

نمی پوسند و

از یاد نمی روند و

هرگز نمی میرند

همچو کلاه و

عصا و

کفش های

چارلی چاپلین.
 

بُو         

 

پرنده ی دانه توتی را با خود برد

به سنگی داد

سنگ باران خواست

باران آمد و بوسیدش

جی بوسه، گلی شكفت

از آن سوها

عاشقی آمد، به میعادگاهش می رفت

گل را از ساقه چید

به یارش داد

معشوق او گل به مو زد

در اندك زمانی

باد شمال دسته ی از مو را با خود برد

شهر بوی عشق گرفت!

 

تجلی

 

نخستین بار واژه را بخشیدم
به پاس عشقی كه به خویشتنم دارم
پنجره ی از درون
در قلبم باز شد
بری دیگر بار واژه را بخشیدم
به پاس عشق سرزمین
ین بار ده  پنجره
در سرم باز شدند
آنگاه واژه را بخشیدم
به خاطرعشق جهان
بعد از آن
تمام آسمان
در شعرم تجلی كرد.

 

  

تو


صبح را در آغوش گرفتم
دست هیم خیابان نخستین تابش آفتاب شدند و
معبری بری چشمان تو
دهان كوه را بوسیدم
لبانم چشمه ی شدند و
زمزمه هیت از نو درخشیدند
سرم را به روی پی شب گذاشتم  و
خواب هیم یینه ی شعر شد و
زیبیی ترا در آن دیدند
عشق مرا به تو دیدند .