|
|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
ساقی قهرمان
میل ندارم جز به کشتن شما
اما قرار ما این بود که دست ما به شما نخورد
.
اما قرار ما این بود که دست ما به شما نخورد
.
در مرده هامان زیاد می شویم
مرگ هامان را پرت می کنیم روی سر شما
زیر باران ما
یا مرده می شوید یا کشته می شوید
یا دست می زنیم
آقای بازرگان، آقای موسوی حالا همانجاست
اینجا همیشه بهار است
فصل های بی ربط را تحریم می کنیم
.
خم می شویم سنگ برمی داریم
خون، حمام جوانی ما است
شب خوابمان نمی برد
صبح از خواب می پریم
.
تا زانو در آب و عرق می رویم
اینجا همیشه زمستان است ابتدای بهار
ما همیشه همین ایم زنده زنده زنده زنده زنده زنده زنده زنده
زنده زنده زنده زنده زنده زنده
صورتم را با سیلی
سبز نگه می دارم این ابتدای
کارهای تغییرکرده است
.
باد که می شود دیگر نمی شود بوران که می شود دیگر نمی شود
باران که می شود غلغله می شود قانون های قیقاج مان خیس
می شود باد می کند ببین
اینجا تابستان است میوه می دهند به نوبت یالله یالله
یالله یالله یالله بپر بپر بپر بپر بپر
بپر نسل بعدی منتظر است خون خونخورهای خود را بریزد توی شیشه
از توی شیشه بریزد توی کاسه
از توی کاسه بریزد توی لیوان
با لیوان بپاشد به دیوار
از دیوار کش بگیرد تا روی زمین
من همیشه همینم زنده زنده زنده زنده زنده زنده زنده زنده زنده
زنده زنده زنده زنده زنده
از ما کسی مرده باشد؟
اینجا کسی مرده باشد؟
آنها که رفته اند کجا رفته اند؟
کسی دید؟
به نوبت کر می شویم یالله یالله یالله یالله یالله یالله اینها
یککاره با قمه از راه می رسند
باور کن
تو قصه نیستی
ما آدم ایم
|