من با صدای شما گریه می کنم

"برای مرگ دخترانی که نمی شناسم"

سوسن احمدگلی

احساس می کنم

پشتم درد می کند

و بازوانم از زخمی ناپیدا

رنج می برد

انگار

بغضی راه گلویم را می فشرد

 

با آینه بیگانه ام

احساس می کنم

جانوری هستم که با صدای درندگان

فریاد می کشد

و رنج  تلخ مرگ فرزندانم را

در گوش جنگل های تاریک

زوزه می کشم

 

کاش این خانه نزدیک تر بود

 احساس می کنم

هرگز به پای بسته خود نگاه نکرده ام

و سینه مال به شوق دیدار

زخم خواه راه شدم

 

بر پرده ی گوشم

تنها صدای خش خش پاهای خسته ای ست

که در سکوت

آغاز همهمه ای را هشدار می دهد

احساس می کنم

تیری

شکاف سینه ام را باز می کند

 

آه این حنجره چه خسته است

از تکرار آرزوهای سبز

وقتی که در خیابان های آشنا فریاد می زند

ای صورت گستاخ آسمان!

ای روز روشن گرم!

من در این لحظه زنده ام !

احساس می کنم 

و این منم که حیرتزده با چشمان مات و نا امید

 بر روی این خاک می غلطم

 

فریاد می زنند

نرو! نرو!

بمان!

 دیگر صدایی اما نمی شنوم

هیاهوی سخت زندگی

دور می رود

 احساس می کنم

 برای تنفس آزادی فرصت نخواهد بود

خود را به دست های مرگ می سپرم

آرام می شوم

 

من مرده ام

آری! من مرده ام

و باز می میرم

صدها هزار بار خواهم مرد

و هزاران سال مرده ام

اما دوباره نیززاده می شوم

آه ای عزیزان زنده ام!

احساس می کنم

من با صدای شما گریه می کنم.

ریشه ها منتظرند! 

 

آرزو نابیناست

و دلش را هر روز

پای سجاده ی زیبای مشهد می شوید

 

عاصیه خانم اما امروز

سخت عاشق شده است

گفت باید برود سنگستان

تا دلش را پرِ از سنگ کنند

 

ایران

زن آبستن تنهایی در حاشیه ی جاده است

و زمین می خواهد

اشک های او را خاک کند

ریشه ها منتظرند!