روشنک بیگناه

       تابستان امسال

 

تابستانی ست که دقایقش را نمی‌فهمم
آنقدر که تک به تک دنبالشان کرده‌ام
کسی انگار
شهری قدیمی را از زیر خاک بیرون می‌کشد
و هجرتی معکوس
گورهای از یاد رفته را زیر و رو می‌کند
آهنگِ "این دیوارها که روزی در جایی...آه"

تابستانی ست که خواب را پرانده
با رگبار و تگرگ
و فاصله‌هایی به کوتاهی شورش‌های پراکنده

راه می‌رویم و میوه‌ها را تماشا می‌کنیم
" آخرهمین ماه"
" شاید تا پاییز"
" صبر کن تا لایه‌ی کال سبزش
خوب برسد"

آفتاب زیادی نداشته‌ایم
تمام
- قد
مادر بوده‌ایم
با بچه‌های خوش آب و رنگ ِ مخفی
که وحشت را
به مرگی طولانی و دردناک
رقم زده‌اند

تابستانی ست که دقایقش را ...