بایگانی      صفحه اول        شعر      نگاه      کتابخانه      پیوندها      شعر، علیه فراموشی      ویژه ی 8 مارس

 

 

   حسنی صدقی

*پلان چهاردهم*

 

زودتر بیا

من زیر باران ایستاده ام

و انتظار تو را می کشم.

چتری روی سرم نیست

می خواهم قدم هایت را،با تعداد قطره های باران شماره کنم

تو قبل از پایان باران می رسی

یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟

مرا که ملالی نیست

حتی اگر صد سال هم زیر باران بدون چتر بمانم

نه از بوی یاس باران خورده خسته می شوم

نه از خاکی که باران غبار را از آن ربوده است.

هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند

و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا

من تا آخرین فصل باران منتظرت می مانم.

 

 

 

تلفن

 

گوشی تلفن را بر می دارم

عطر بوسه هایت در اتاق می پیچد

قلبم کنار نفس هایت خیال تپیدن می گیرد
 

چند لحظه صبر می کنم...
 

گوشم شنیدن بوق ممتد را طاقت ندارد

دستم تو را با چند رقم جستجو می کند

صدایم را در مشت می گیرم

مبادا بلرزد
 

مرد خسته ای پاسخ می دهد:

عزیزم اشتباه گرفته ای

بوی بهارنارنج کجا و باغ خزان زده ی من کجا؟!