سوسن احمد گلی

 

از عشق من هیچ نخوانده ای هنوز!

 

(برای شعر رضا فرمند "سنگسار طاووس فردا")

 

 

ای شاعر لحظه­های مرگ

ای شاعرلحظه­های تماشا

ای مرد عاشق بیدار

برای دلم

کم نوشته­ای هنوز!

 

از عشق زنده­ی من

هیچ ندیده­ای

هیچ نخوانده­ای هنوز!

 

از چشمان من

که از پس چشم­بند عاصی خشم

مشتاقِ عشق او نشسته بود

از قلب من

که در میان پرتاب آن همه نفرت

هنگام مرگ هم

با یاد او تپیده بود

از آن رگ­های پر خون عشق

در امتداد شقیقه­های زخمی درد

از آن سری

 که به سودای عشق شکسته بود

از قطره­های خونی که در دهان من

گرما و شیرینی  بوسه­های او را

چکانده بود

ازتمنای رود سرکش جان

که در جستجوی گاهی برای ریزش حس

دل را

به سوی عشق او فراخوانده بود

هیچ ندیده­ای هنوز

هیچ نخوانده­ای هنوز!

 

ای شاعر لحظه­های مرگ

ای مرد عاشق بیدار!

آنجا

آنجا

درمیان دره­های کور و تاریک

آنجا

آنجا

در میان مردمی که بذرهای سیاه  نفرت

می­کارند

تا از داربست بلند فلزی

ساقه­های خشم بدروند

وعاشقان را به دار بیاویزند

در امتداد تاریکی گسترده در افق

در شب

من در جستجوی طلوع گاه صبح بوده­ام

 من

من

شقایقی در دست باد

من

من بیگانه­ای

من عاشقی

من چشمه­ی زلالی

در بسترنامحرم خاک بوده­ام

 

آنجا

آنجا

که دیوار را حنجره­ای برای فریاد نیست

من دیوانه­ای

پرنده­ای

در جستجوی صدایی برای آواز بوده­ام

 

آنجا

آنجا

که برای نیایش جان

جسم نداده­اند

که دست­ها را زهم جدا

دل­ها را

 ز هم دور کرده اند

من

من عابدی

تنی

تنی

برای دست نوازش عشق بوده­ام

 

در شتک­های بلند موج

پا در صخره­های سرنده­ی ساحل

خونین و بی­رمق

اما

اما

اما هنوز

من عاشق یار بوده­ام

 

من

من عاشقی برای امروز

من

من عاشقی

برای همه روزهای آینده بوده­ام.

 

ای شاعر لحظه­های مرگ!

ای مرد عاشق بیدار!

برای دلم

کم نوشته­ای هنوز.

 

سوسن احمدگلی

22جون2007