چند  شعر از اقلیما آزرم

azarm

 

برای زردشت

 

از معصیت برهان اگر تمسخر میکنم

جستجوی ترا بعد اینهمه سالها

کز فضیلت نمانده چیزی برایما

جای آن سه . . .

سرگشتگی سرخوردگی سرافگندگی

از معصیت برهان

اگر خوشنودم برای نبودنت

که نمیپوسی در تاریکی و تنهایی

یا نمیجویی در جنگلهای سوخته و برکنده

دریا های مسموم و مزارع ماین گذاری شده

نه ابر انسان

که انسان را

 

 

همتا

 

بیچاره تر بدیدارت می آیم شباهنگام

چراغ افروخته بر بن بست کوچه

تا پیکر سرد ترا آیینه باشم

کاستوار

تاریکی و تنهایی را به آغوش کشیده ای و

باریکه ایرا برای هیچ روشنی

منت نیز

جبر های خویش را آهنی تر از تو بایسته ام

در باریکه ی برای هیچ


 

پیوند ها را به ترتیب الفبا

در کتابچه تلیفون یادداشت میکنیم

یا عقب شیشه ها

در چوکاتهای کوچکتر به دیوار می آویزیم

پیوند ها اسیر آلبوم ها

کتابچه خاطرات  نکاحنامه و گذرنامه

آنها از انس با کاغذ کاغذی میشوند  و

دیرگاهی پس

پریده رنگ و پوسیده 

 


درین بی سویی

سر چهارراه

چی پر علامه و اشاره و مسیر و اسم شهر است

 


ناگزیر مجازات خواهم شد

کاینجا همه

به زنده بودنم شهادت میدهند