|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
این حال خوب
نکند ازما خسته
برگردد توی غارهای سبز
قهر دمپایی کهنه پایش
شعمدانی ها را آب دهد
دوباره
این حال خوب
تف نکند
به دکمه های لق
بخندد
طوق هامان را ببیند
همین حال خوب
به ما آب و علف
کوه داد و صبح خیس
خنده یادمان داد و
آیینه جیبی شکست
دواسبه آمدبه تاز
باکلاه سرخ
شمشیرِهندی به دست
گفت ایلویی ایلویی لما سبقتنی
باران شاخه ها را نوشت
جام
آورد
طبلا زد
هیولا کشید
رو به ماه زوزه هایش
همین حال خوب ِرنگ پریده
با موی فرفری
معصوم وخُل
انگشت های داغش روی سینه تا صدای امواج روشن شود
برنگردد تنها
ابرها
را مبادا ول کند
همین حال خوب نامه و کافه ها
در را ببند
سرش به حرفهایت گرم
شود
گفتیداز کجا ؟...دهلی ؛
ونیز !
نزدیک قونیه ...عجب
بگو
بیرون قُرق
سر می برند نصفه شب
از آل هابگو
از
بگیر و ببند
بترسانش
سمت
های دنیا را بگو
بسته اند
شب سمور
لب تنور
قشنگ ترین ساعت مشنگ دنیا
عقربه هایش مجنون
تلو تلو
عجیب این کوچه ها وباد
این روز ها و راه
گیج
د
ر چرخ وبگرد
درهوش
و
حواسی دیگرند
کت بسته مست
مارا با خود
کشان کشان
کجا میبرند ؟
|