من تشنه ام

سوسن احمدگلی

در پشت دره ها

رودخانه ای جاری ست

می رود به سمتی

که دریا می شورد

روخانه ای جاری ست

و من همیشه تشنه ام

 

شهر را دور می زنم

ازکوچه ای که به سمت رود می رود

باید دویده باشم

باید در امتدادی که به رودخانه می رسد

تند دویده باشم

و دستهای خشکم را

در آب جاری رود شسته باشم

 

من تشنه ام

و زبانم در حجم خشک دهانم

سخت می سوزد

پاهایم بر سنگ فرش کوچه های قدیمی

اندام نا امید تنم را

قلبم را

با خود به سمت رود می برد

و من نگران رودخانه ام

آیا در آستانه افق

دریا را می بوسد

یا در شکاف لحظه  ای

به دام می افتد

و پخش می شود

 

 

پخش می شود

آن قدر

که زیر تابش خورشید

بخار شود

و جز گودال های کوچک آب

هیچ نماند

و ماهی ها...

 

من تشنه ام

و دست هایم تشنه اند

و لب هایم

هیچ آوازی به یاد ندارند

جز تکرارِ

من تشنه ام

 

از کلاغ ها راه را نخواهم پرسید

آن ها در انتظارنشسته اند

و من می ترسم

که بوی دریا

وسوسه ای برای مرگ ماهی ها باشد

و دریا...

 

باید دویده باشم

تا در آب رودخانه دیده باشم

چون آینه ای

 صورتم را که سبز می شود

و بازی شاد ماهی ها

 می خندم

می خندم

از رود می نوشم

آن قدر که رگ هایم از رود پر شوند

و خود رود شوم

اما من تشنه ام

من تشنه ام

و می دوم

 

از کوچه ها به سمت خیابان پهن می روم

آنجا جمعیتی در انتظار قطاری ست

 که به سمت رود می رود

و رودی

که به سمت دریا می رود

من باید ایستاده باشم

و قطار....

 

 

دست هایم را باز می کنم

آغوش می کنم

دهان خود را گشوده ام

و فلس هایم

در زیر تابش داغ خورشید

ذوب می شوند

باید که خواب دیده باشم

من صورتم را کجا شسته ام

من تشنه ام.