سهیل نصرتی nosrati
 

فکر معصوم  

هنوز هم خودت را همراه ابروهایت

نمی گیری

و راز لبخند ژوکوند را در دهانت می گشایی

در تعجبم

با چشم و گوش بسته

لب های ساکتم را چگونه حس می کنی 

می دانم

تو برایم همسری خواهی شد که از سوسک نمی ترسد

و رانندگیت از غیبت بهتر خواهد شد

می دانم

وقتی از خرید برمی گردی

کیک سیب ات بودار می شود

و در فکرت چیزی جز فمینیسم نیست  

من به آن روزی فکر می کنم

که آستین هایم را بالا زده ام

و به موهای پایین آمده ات دست تعارف می کنم

تا هیچ وقت از بلندی آنها

دست نکشیده کوتاه نیایم