|
|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
شاعر
به روح جاری فروغ
ابداع عجیبی در سر دارم !
با چند واژه ی به ظاهر كهنه
می خواهم
رسم الخط شاعران فقیر جهان را
به رغم حضورشان در ناكجی زندگی
بر هم زنم
یادم هست
اولین رژه ی كلمات را ، كه پیشاپیش افكارم
به پاس بلوغ درخت و چشمه جشن گرفتم
برق تلاقی پیری و امید
مثل پیش در آمدحتی كوچكترین اتفاق
بر نانوشته ی كتاب كودكی
میخكوبم كرد
حالا هر چه بیشتر به نبود دختر دریاهی دور می اندیشم
كمتر به پیش بینی ساده ی پدربزرگ می رسم
كه می گفت:
تو شاعر خواهی شد
شاعری از جنس رودخانه هی بی نشان...
دختر برگ ها
وقتی به اولین چراغ آسمان می رسم
با سپید ترین شعر جهان
به پیراهن نارنجی ات سلام
می گویم
و تو با دست هی كوچكِ
شبنم و صبح
به برهوت شرقی ام بذر نان و خیال دریا شدن می پاشی
...
الهه ی برگ هی آرمیده بر آب
تو در قداستِ نگاهِ ماه و بركه زاده شدی
پس دمدمی هر غروب كه رسیدی
تمام افق هی باز را نفس بكش...
آن گاه سلامم را
به آخرین بوتیمارِ تشنه ی دریا برسان
شید از پژواكِ غریب ترانه اش
بار دیگر ستاره ی در صبح زاده شود...
كال ترین آرزوی زمین
روز كه می نشیند هنوز
كنار همان درختی كه
نامش را دستهی تو می دانند و گیسوان من
می نشینم و بری كال ترین آرزوی زمین رویا می بافم
شب كه بلند می شود و
ماه كه قدم می زند
كنار پنجره می یم تا
نامه ی تازه ام را ستاره بنویسد
بگذار بگویم:
تو رفتی و گلهی پیراهنم كوچیدند
تو كوچیدی و بادها رفتند...
...
|