فریبا اسماعیلی
|

|
عروس بی سفره
چند ساعت از سرود ملی که بگذریم
یک شبانه روز دست و پای مصنوعی میبینی
چشمهای ثابت با دو نی نی ِ بی نگاه
عقربهی ساعت ِ آفتابی
تا مدار ِ ستارهها بر سنگ گمنام
چند ساعت مانده به رفاقت را نشان میدهد
از عشق پسر همسایه
فقط یک پلاک و یک تسلیت باقی ماند
و صدای فوتبالش در کوچه
گل
گل
گل
و از من
نگاهی ماسیده بر تماشای پنجره
و هر بار آب شدن روی آسفالت دویدنش
چند بار از من
در این شهر زیراکس و کپی گرفتهاند
که این گونه با نسل خود آشنام
چنبر
تیک تاک ِ بیمارگونهی ساعت
زمان در پی ِ آینده بزک کرده خود را
بوی ته گرفتن میدهم
از معجزات قرن 21 بگویم
دگردیسی
صبح به زور رختخوابت را میتکاند
شروع میشود
مباد که ثانیهای هدر رود
ناشتا آماده است
لباس اتو کرده
وعدهی ظهر در جعبه
بچهها حالا تا بعد از ظهر مدرسه
میروم کار داد میزنم
حقم را چون سی بیل در دست
ندارم
نیم میبرند نیم پرت میکنند برایم
کوفته میشوم
باید ادامه داد
بچه
خانه
شام
دوش
مبالغه در سخن
خواب
حالا زمانی برای من
با رویای مردی از
کهکشان راه شیری
کنارم مینشیند
دل تنگیاش را بر موهایم به نوازش میریزد
شانههایم را در آینه میبوسد
دست میکشد بر گردنم
پستانهایم را لمس میکند
مچاچنگاش را از میز ِ کنار تخت بر میدارد
هر چه داشتم
هر چه داشتم
از میان انگشتانم فرو ریخت
دستانم میلرزد
قرصهای ضد افسردهگی
دیگر بی فایده است
بقچه بستهام
شنیدهام زندگی میفروشند
زیر همین آسمان
یک مرز
یک قاره
یک کوچه آن طرفتر
اگر خواستی غیبتام را
گریه کنی
عینکت را بردار
اشکهایت را با دستمال ِ چارخانه سفید و سیاه
پاک کن
دستمالت که نمناک شد
گریه را پهن کن
تا بر بند ِ خاطره خشک شود
عاشقانه 1
آن مرد آمد
آن مرد در باران آمد
آن مرد سبد در دست دارد
چیزی نمانده برایم
جز ته ماند هی کپک زدهی اعتماد
بوسه بر ابری که تو را بارید
پیش از آن که در بگشایم
خیس ِ باران ِ بوسهی منی
با هر چه در سبد داری
عاشقانه
2
شب با باران باریدی
روز که شد
رفتی
من بارانی ماندم
عاشقانه
3
پرواز پروانه نجوای شبانه نبود
چرخشاش
به دور شعله
تنها
رسالت ِ قوماش بود
حالا
آخرین حدس ِ رنگ
بر
بوم
همین است
|