بایگانی      صفحه اول        شعر      نگاه      کتابخانه      پیوندها      شعر، علیه فراموشی      ویژه ی 8 مارس

 

      ملیحه تیره گل
 
  

 

 ....برای انتخاب شعری از «نیمایوشیج»، من شعر «ماخ­اولا»ی او را برای انتشار در مجموعه­ی در دست تهیه­ات پیشنهاد می­کنم. کاش می­شد که این شعر را به اجزائش باز کنم و بگویم که در ذرات آب وُ هوا وُ صدا وُ حرکت این رودخانه­ی نیمایی چه می­بینم. اما متأسفانه وقت این کار را ندارم. فقط اشاره­وار بگویم که این شعر، زندگی­ی شخصی و اجتماعی­ی نیما و همعصرانش را  به تلخی و به زیبایی در چشم­انداز من تصویر می­کند. من در قرائت اول، بیش­تر یأس فلسفی­ی نیما را می­بینم، که عمدتاٌ، در مفاهیمی چون بیهودگی­ی زندگی و تنهایی­ی آدمی تجلی یافته است؛ و در قرائت دوم چنین می­خوانم که در نمادگرایی­ی نیما، «پیکره­ی رود بلند»، زندگی­ی فکری­ی خود نیما و حرکت جامعه­ی روشنفکران و آزادیخواهان ما است، که «می­خروشد هر دم/ می­جهاند تن، از سنگ به سنگ...»؛ خروشی که، آوایش، گاه با غریو و گاه با «سراییدن گنگ»، هنوز که هنوز است در گوش همه­ی کوشندگان ایران زمین پیچ می­خورد. ...

 

 

ماخ  اولا

 

«ماخ­اولا» پیکره­ی رود بلند

می­رود نامعلوم

می­خروشد هر دم

می­جهاند تن، از سنگ به سنگ،

چون فراری شده­ای

(که نمی­جوید راه هموار)

می­تند سوی نشیب

می­شتابد به فراز

می­رود بی­سامان؛

با شب تیره، چو دیوانه که با دیوانه.

 

رفته دیری­ست به راهی کاو راست،

بسته با جویِ فراوان پیوند

نیست- دیری­ست- بر او کس نگران

و اوست در کار سراییدن گنگ

وافتاده­است ز چشم دگران

بر سر دامن این ویرانه.

 

با سراییدن گنگِ آبش

زآشنایی «ماخ­اولا» راست پیام

وز ره مقصد معلومش حرف است.

می­رود لیکن او

به هر آن ره که بر آن می­گذرد

همچو بیگانه که بر بیگانه.

 

می­رود نامعلوم

می­خروشد هر دم

تا کجاش آبشخور

همچو بیرون شدگان از خانه.

 

سال 1328 خورشیدی

 

برگرفته از «مجموعه­ی کامل اشعار نیمایوشیج»

تدوین: سیروس طاهباز

تهران: انتشارات نگاه، 1375، ص 457

   بازگشت به صفحه ی بزرگداشت نیما یوشیج