بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
کوشیار پارسی
این قلم را تا اکنون یارای نوشتن از نیما نبوده است. در هجدهسالهگی منظومهای نوشته بودم، بلند. منظومهای انقلابی که به خیال میخواستم سهمی داشته باشد (یا بردارد؟) از جنبشی در راه. به عزم ِ راه بردن ِ لشگری از انقلابیها؛ به سرنگونی آنچه که بود و دلخواه نبود. دادماش به زنده یاد سعید سلطانپور، که دفتر ِ جلد سپید شعرهاش همدم ِ لحظههای شور ِ انقلابیمان بود. دو سه روز بعد، گذارش افتاد به کتابفروش (انتشارات) آرش در خیابان فروردین تهران. لبخند دوستانهای زد و گفت:"باهات حرف دارم." نیم ساعتی بعد که کتاب فروشی خلوتتر شد، از تو قفسه، "گزیده شعرهای نیما"، چاپ شرکت سهامی کتابهای جیبی (فرانکلین) را برداشت و شعر "دل فولادم" را خواند. نخست یک نفس، بعد آرام و شمرده. کمی از نیما گفت و کار ِ بزرگ ِ او. همین. از شعر(؟) ِ من هیچ نگفت. همان شد. دیگر ننوشتم. شدم خوانندهی شعر. هنوز هم گیج و مبهوت ِ چندین شعر ِ نیما و زبان ِ شگفت ِ او و شیفتهگیش به طبیعت و انسان هستم. نیما، بزرگیش در این است که از همهی پیشینهی شعر ِ پارسی سهم برداشته است. نیمای آشنا به شعر ِ روز ِ جهان، به شعر ِ خود و شعر پارسی پشت نکرد تا نو بیاورد. او جهان و شعر ِ جهان را به شعر ِ خود راه داد تا دمی تازه در آن بدمد. او با نگاه ِ تازه به جهان ِ تازه، کوشید تا بشناسد. از راه ِ شعر ِ خود خواست تا جایگاهی ببخشد به شعر پارسی. او با شعر پارسی و در شعر پارسی زیست. او همراه ِ وزن، تصویر ِ شعری را نیز دیگرگون کرد. چه اندازه از جملهها و تصویرهای شعرش به یاد سپردهایم و گاه –بیگمان- خیلیهامان حتا نمیدانیم از کیست؟ چه اندازه از جملههاش را خوش نوشته و چون "قبای ژنده"ش به دیوارهامان آویختهایم؟: "به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را؟" " ترا من چشم در راهم شباهنگام" و ... نیما را باید خواند. خیلی خواند. شعر نیما را، یادداشتهاش، نامههاش و نامههای عاشقانه به عالیه را. خسته که شدیم از بی بند و باریها در شعر ِ امروز، میتوانیم و باید به سراغ ِ شعر برویم. شعر پارسی. و نیما ستارهای است درخشان، در شعر ِ پارسی. یک شعر و چهار نامهی کوتاه از نیمایوشیج، گزیدهی این قلم است که هنوز بهتزدهی وسواس گزینش واژهگانی و گزیدهگویی اوست.
هست شبهست شب یک شب دم کرده و خاک رنگ رخ باخته است. باد، نوباوهی ابر، از بر کوه سوی من تاخته است. * هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم دراستاده هوا، هم ازین روست نمیبیند اگر گمشدهای راهش را. * با تنش گرم، بیابان دراز مرده را ماند در گورش تنگ به دل سوختهی من ماند به تنم خسته که میسوزد از هیبت تب! هست شب. آری، شب. ۲۸ اردیبشت ۱۳۳۴ از: مجموعه آثار نیمایوشیج/ دفتر اول شعر، به کوشش سیروس طاهباز، با نظارت شراگیم یوشیج. چاپ اول ۱۳۶۴، نشر ناشر
دو نامه، در شعر و شاعری
۷۳
عزیزم!
پرسیده بودید آیا همه شاعرند و این چگونه است که در کشور ما همه شعر میگویند؟ چون دو روز است پریشان و مضطرب هستم مختصر جواب میدهم. برای شما به یک مثل کوچک اکتفا میکنم. در خانهای که بچه زیاد است و بنا هم کار میکند، ابزار دست بنا به دست بچه هاست. در عالم هنر، در هر رشتهی آن، همین را میبینید. این است که در بیشتر خانوادههای اشرافی یک پیانو در گوشهی اتاق معطل است. بیشتر جوان ها ویولون میزنند و آدمیزادی نیست که نخواند. اما نه همه کس پیانیست است و نه همه کس ویولون زن. بلکه ابزار کار شاعر را و پیانیست و ویولون زن و خواننده را به دست دارند. در کار اولی این ابزار عبارت از توانائی در تنظیم کلمات است که در زمان ما کاری آسان تر از این نمیشود. مثل اینکه این کار مادرزادی آنهاست. من فقط یک نکته را در این خصوص اضافه میکنم: بچههای خودخواه و سرتق و بسیار چشمدریدهای هستند که ممکن نیست سالهای سال به نادانی و خامی خود پی ببرند. شهریور ۱۳۲۳ صفحه ۱۵۵
٠٠۱
عزیزم!
شاعر بودن، یعنی غرق در موضوع بودن. بطوریکه مغز بواسطهی دوران آدم را به وحشت بیندازد و چشم هایش را ببندد که نبیند. هرچند که راه فرار نیست، دنیا بر دل او جا میگیرد. این موضوع را مشاهدهی او و طرز فکر او پسندیده و ذخیره کرده است. کسانی که زیاد در حادثه نیستند زیاد میخوانند و از این راه به آن چیزهایی میرسند که دیگران رسیدهاند. اهمیتی ندارد. این ردیف ابتدایی است. بعد تخیلات و متصوره شما آن را چطور بسازد و طرح و شکل بدهد. این ردیف دوم است. ردیف سوم که عالی و خیلی حد عالی است این است که چطور بیان کنید. بعضی اشخاص خیلی موضوع دارند و تخیل آنها قوی است و برای شما از موضوعات آثار خود تغریف میکنند و شما را حیرت زدهی تخیلات خود میسازند. اما بعد میبینید نتوانستهاند آن را بسازند. عمده، ساختن است. برای ساختن خوب، تکنیک خوب لازم است. هیچ چیز لدنی و من عندی در آن نیست. باید جان کند و عمر به مصرف رسانید. چون در این خصوص گفتهام، زیاد نمینویسم. صفحه ٠۲۱
از: مجموعه آثار نیمایوشیج / دربارهی شعر و شاعری. گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، با نظارت شراگیم یوشیج. چاپ اول ۱۳۶۸، انتشارات دفترهای زمانه، تهران، ایران ۸ اردیبهشت ۵٠۱۳
عالیه عزیزم!
اغلب، بلکه بالعموم، با زن طوری معامله میکنند که نمیخواهند زنها با آنها آنطور معامله کنند. آنها زن را مثل یک قالی میخرند. آن قالی را با کمال اقتدار و بی قیدی زیر پایشان میاندازند. پایمال میشود و بالاخره بدون تعلق خاطر آنرا (به) دیگران میفروشند! زن هم، همین طور! خلفا زن را میفروختند. مسلمانها او را در زیر حجاب حبس میکنند. قوانین حاضر برای سرکوبی و انقیاد او آراء مخصوص دیگر دارد. من نمیدانم چرا! ولی میدانم چرا نمیتوانم قلبم را نگاه بدارم. خدا تمام نعایم زمین را قسمت کرد، به مردم پول، خودخواهی و بی رحمی را داد؛ به شاعر قلب را. و به آن قلب اقتدار مرموزی بخشید که در مقابل اقتدار وجاهت زن، مقهور شود. بیا! عزیزم! تا ابد مرا مقهور بدار. برا ی اینکه انتقام زن را از جنس مرد کشیده باشی، قلب مرا محبوس کن. اگر بتوانم این ستارهی قشنگ را به چنگ بیاورم! سلسلهی پر برف البرز را به میل و سماجت خود از جا حرکت بدهم! اگر بتوانم جریان باد را از وسط ابرها ممانعت کنم. آنوقت میتوانم به قلبم تسلط داشته، این سرنوشت را که طبیعت برایم تعیین کرده است تغییر بدهم. ولی قدرت انسان، بعکس خیالاتش، محدود است. من همیشه از مقابل گلها مثل نسیم مشوش عبور کردهام: قدرت نداشتهام آنها را بلرزانم. در دل شبها مثل مهتاب بر آنها تابیدهام. نخواستهام وجاهت آسمانی آنها پنهان بماند. کئام یک از این گلها میتوانند در دامن خودشان یک پرندهی غریب را پناه بدهند. من آشیانهام را، قلبم را، روی دستش میگذارم! کی میتواند ابرهای تیره را بشکافد، ظلمتها را برطرف کند و ناجورترین قلبها را نجات بدهد؟ عالیه! تو! تو میتوانی! میدانی کدام ابرها، کدام ظلمتها؟ شبهای درازی بودهاند که شاعر برای گل موهومی که هنوز آنرا نمیشناخت خیالبافی میکرده است. ابرها موانعی بودهاند که مطلوبش را از نظرش دور میکرده اند. آن گل تو بودی. توهستی. تو خواهی بود. چقدر محبوبیت و مناعت تو را دوست میدارم. گل محجوب قشنگ من! نیما صفحه ۱۵۹
آذر ۱۳۳۲
مجله سخن * مجله ادبیات و دانش و هنر امروز
جواب من به پرسشنامهی شما به شما نرسیده است؟ تعجب میکنم. ولی اکنون برای من حوصلهی تجدید آن جواب نیست. به همین اکتفا میکنم: شما دیر رسیدید. قطار حرکت کرده بود. تجریش نیمایوشیج
*: نامه به مجله "سخن" در پاسخ نامهایست که به امضاء پرویز ناتل خانلری در تاریخ ۲۲ مرداد ماه ۱۳۳۲ همراه با پرسشهایی به نیمایوشیج ارسال شده بود. نامه خانلری چنین است: "آقای نیمایوشیج مجله سخن برای آنکه عقیده اهل نظر و صاحبان ذوق را دربارهی "شعر نو" که اکنون مورد بحث است و موافق و مخالف فراوان دارد تحقیق کند و در معرض استفاده عموم قرار دهد پرسشنامهای در این باب تهیه کرده است که نسخه آن به ضمیمه از نظر عالی میگذرد. متمنی است پاسخ هر سئوال را بکمال اختصار (حد اکثر سه سطر) مرقوم دارید تا در مجله درج شود. دکتر پرویز ناتل خانلری
۱- آیا بنظر شما تغییر و تجددی در شعر فارسی لازم است؟ ۲- آیا وزن شعر فارسی را درخور تغییر میدانید؟ در این صورت چه نوع وزنی بنظر شما باید جانشین وزنهای معمول شود؟ ۳- آیا ممکن است شعر فارسی بی قافیه باشد؟ ۴- آیا حفظ قالبهای معمول شعر فارسی (مانند قصیده و غزل و مثنوی و رباعی و جزاینها) لازم است یا میتوان قالب تازهای بوجود آورد؟ ۵- آیا قالب شعر باید معین و ثابت باشد یا شاعر آزاد است که به تناسب مضامین و معانی قالبهای مختلفی ایجاد کند یا در قالب واحد تنوعی پدید آورد؟ ۶- از شاعر امروز بیان چه نوع معنی و مضمونی را توقع دارید؟ ۷- در آثار معاصران از کدام قطعه شعر که به نظرتان دارای همه خصایص موجود است بیشتر لذت بردهاید؟"
لازم به یادآوری است که پرویز ناتل خانلری پسرخالهی نیما و سابقاً شاگرد او بوده است. سیروس طاهباز
از: مجموعه آثار نیمایوشیج / نامهها. گردآوری، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، با نظارت شراگیم یوشیج. چاپ اول ۱۳۶۸، انتشارات دفترهای زمانه، تهران، ایران بازگشت به صفحه ی بزرگداشت نیما یوشیج
|
|