بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
|
||
دلم ولی آن جا است
مهاجرانه دلم را به فاصله دادم که خانه سخت تهی بود و زخم، با همه سرخی سکوت پیشه ی خود داشت که دانه دانه ی فریاد به قعرزمزمه می رفت، نصیب فاجعه می شد.
صدای رنج می آمد صدای رنج مهیبی که رغم ِ وسعت درد و تلخی ِ تکرار غبار کهنه ی تسلیم به گاه ِ هر گفتار، به وقت هر ابراز، چو ریشه با خود داشت به هر کجا می کاشت!
به راه خود رفتم به راهمان رفتیم به راه بن بستی هماره قیر اندود و آسمان هر بار تمام ِ ابر کبود و غلیظ غربت را به روی من بارید! به رویمان بارید!
مهاجرانه گسستم، دلم ولی آن جا است - دلت ولی آن جا است-
و گر چه عشق مجالی نمی دهد بر عقل هنوز عاشقانه، همیشه، به گاه ِ هر تپش ِ قلب ِ تا به آخرم مجنون، شمیم فتح تراود ز نام آزادی و شادمانی صلح خبر رسان ِ شکستن سِنج است و مرگ ِ روز عزا.
مهاجرانه دلم را به فاصله دادم ولی طنین شروع هماره در راه است، و بوی زندگی از حضور او جاری است مکن به غم تمکین زمان ِ بیداری است.
ویدا فرهودی- زمستان 1384
|