بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
|
||
16
ومن كه اختراع شما هستم پر پر گنجشكها در يقه كتان تابستان صندل هاي سفيد جين مانسفيلد پرهاي خيس فرشته اي كه از فواره ها آمد یا جني بافنده ی اوراد شعر خواننده خطوط غيبي در مكاتيب چشم تو اين تكه ها را از پاره هاي من خدا دوخت يا شيطان ؟ ميان دستهايت رخ داده ام ساده و عيني مثل صداي شير آبي كه باز و انگشتهايي واقعا ده تا و رنگ بنفشه ها كه دوستشان دارم و اما نمي دانم شما كه هميشه زني را كه نداشته داشته ايد دوست و آنكه مي رود از دست هست ؟ تني كه نزديكتر دور ايستاده مي رود مني كه داشته ام و هستن شدم دوستت دارم را عينا خودت تنت را درختي كشيده ام زير سايه اش لانه با دستي به زير چانه. اختراعي كه راه مي رود با لوزي هاي سفيد و خال هاي نارنجي اش نشانی ی ترا پرسيده آمده با بخيه ها و جراحتي كه جوش نخورده در كه مي زنند شايد منم از لابلاي كلمات دويده تا رسيده ام سيم هاي تلفن و بال هاي گرسنه روي خاك در جستجوي مدادي كه مرا بنويسد و گر نه مي نشينم روي همين پله برفي و جمله جمله يخ مي زنم و نمي خواهم کسی ببيند چقدر دريا بلعيده ام و راه خورده ام سنگ سنگ تا اين بوسه هاي گود . باز مي روم پيراهنی سفيد را اتو كنم گلي وحشي لاي موهايم فراموش يا غروب را پشت سكوت تماشا اين گنجشكهاي گیج را سر مي دهم ميان شعرهاي تو و خالي را حفره حفره خيال مي کنم تا اتاق ها پر مي شود پيش از آنكه آمده باشي از رفته باشم سلام يا خداحافظ
|