صفحه اول       تازه های شعر    کتابخانه      پیوندها         شعر، علیه فراموشی

 

  ساقی قهرمان

 

خواب و خوب و زیبا

 

از خواب نشو    آنجور که دستت دوست دارد ندارمت   

روی سینه   کمر   شانه قرمز که نیست لبهات، نیست لبهات

نفست نیست روی لبهام

اینجا             

اگر بخواهد دوباره بگوید تو را، چه بگویم    

(دروغ می پرد همیشه توو از تو که حرف می زنم)

{حرف ها را   نزن نزن پلک می زنم}

(نفس بزن بگیرمت از آب به خواب بزنم)

(هوا شده ای وا می کنم پنجره را می روی وا می کنم می آیی)

{پنجره را وا می کنی روی دست تا لب پنجره می بری رها می کنی ول می شوم شیشه می شوم اینجا از این صداها نیست نزن}

اگر به ساقه ی تاب خورده ی یاس مانست کمرت، بماند، دوستش ندارم امروز     

زیر سینه ات چه داغ ِداغ     امروز  ندارم    

پستانت ترکیده نترکیده چه این چه آن ندارم امروز       

اگر چراغ روشن کنی پشت چشمها برق بزنی با خنده های خش خش  

اگر نگاه کنی آن سو  آن سوترک، نگاهش کنی راه بکشی ول شوی، سرازیر توی آغوش، تا من نداشته باشَمَشَت هیچ 

نه دست نه هیچ نه گونه چسبانده روی پستان های غریبه که غریبه نبودم      بودم؟        

 

نخ های رگ های آبی نازک زیر پوست نازک سفید     روی ساق    روی ران نازک     خط خط کرده پوست را تا بالا  تا

آن توو که سیاه می شود سفید حتی سرخ        

 

بعد سه بار بلند شدی از جا      سه بار  مشت مشت سیگار         کشیدم      

 

 بعد دست کشیدم از بالا تا اینجا          

توی تنت دوست داشتمت   

توی سرت دوستت نداشتم   

حالا خودم خراب می کنم سرت را 

 (نخ های نازک آبی زیر پوست     اگر بکشم یکی را دور انگشت بچرخانم وا می شوی از هم ول)

 

{سرم شد از کلاف رگها وا       اگر سینه داشتی ول می کرد سر برای تو}     {اگر سینه داشتی لای سینه ات سر  وای ول شد}

حالا دوباره به تن می کشم تنت را خراب می کنم می پیچانم موهای شیدایت را دور گلویم از طناب می برمت بالا پایین می آورم سر را

 

دسامبر 2006 

 

 

 

 

 

ح خ

 

ساقی قهرمان

 

چرایش این که از خ  حالم بد می شود
و.  و.  من.  من. از.  از. خ .  خ.  و.  و. ح . ح.   حالم.  حالم.  خراب. خراب. می شود. 
آمد                                  آمد          
  با خار                      با خار
   با خون                  با خون
 به شهرهای           های ِ 
   به شهرهای       های ِ 
جوانی ِ جوانی ِ  من من    من من
 

آمد آمد با خون با خون با خر با خر با دسته دسته خارخار
شهر ِ. شهر ِ. جوانی .ِ جوانی .ِ من. من. من. من. زیر ذلَ آفتاب تابستان تنبید
 

حالا تو از این خون باران ببار و من از این خون می بارم باران
 

اینهمه سوزن، با سر فرو در اینهمه سیسنبر، بوی بهار در هواهای بی سر و بی دستی می پراکند
و و من من از از خ خ  و و ح ح حالم حالم خراب خراب  
 

هوا  هوای  تابستان است

یعنی میوه داده ایم

بوی سیسنبر ِ سوزنسوزن

یعنی که ریخته ایم و از دست به دامن افتاده ایم، از دامن به دمن غلتیده،  له شده ایم زیر پاهای دوان دوان  

کجا؟      کجا کجا؟

سرم برای همین می چرخد از دور گردنم بیرون
سرت برای همین می ریزد از لای لبهایم بیرون
یک دو سه چهار
می زایم
یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه
می زایم

 

و جمعه ها ؟
خون جای بارون از دهن فرهاد روی دامن من قلپ قلپ     قلپ قلپ
من که خل ام،  سر شیرین را می گذارم روی گردن فرهاد و می فشارم به سینه ، لبهایش را با سر انگشت  وا می کنم تو می روم

 

اگر نکنم یعنی دوباره  دیوانه می شویم و سر به بیابان  دوباره و این شکوفه ها را کجا؟ زیر خاک؟

 

حالا حالا من من نگاه نگاه می می کنم کنم

به شهرهای جوانی ام که تاول زده  در هم می جوشند و بستنی لیس می زنند و دستهای بریده را به مچهای بریده می دوزند و قد می کشند تا سر درخت
 گوجه سبز می چینند   

1

                                                                                                               

 ساقی قهرمان

 

به مرده که دست می کشی نفس نمی زند. سرمایش که به دست می نشیند نمی نشیند. چشمهای مرده به جستجوی دست ِ روی پوست نمی دود. چشمهای مرده وا که می ماند خیره می ماند. بسته که می شود بسته می ماند. مرده دست به چیزی نمی مالد، نه به خود نه به خاک. من که بمیرم دست نمی مالم. به صدایی که از دور می آید یا از پشت سر گوش نمی دهم. پشت سر، پیش رو است ، پیش رو پشت سر است، روی من به هیچ طرف نیست وقتی که چشمهایم از چشم خالی باشد و از هر طرف هیچ طرف را نبیند. همین هیچ که سنگین تر از همه چی است مرده است. مرده هیچ نیست. و همین  که هست هیچ است که نیست.  و همین که زندگی است هیچ نیست وقتی که هیچ باشد. هیچ، همین مردن است. زنده بودن هیچ نیست اگر که هیچ از این دست مالیدن و گوش سپردن و چشم چرخاندن نباشد. این لیوان شیر که ریخت و پا و دامنم را خیس کرد مال من است. لیوان شیر من است. حالا که مرده ام این لیوان و شیر و دامن و پا و خیس مال من نیست. من  که نیستم، لیوان شیر که هست مال من نیست. من مرده ام لیوان شیر مال من نیست. مرده که هستم شیر مال من نیست. من که هستم وقتی که نیستم مال من نیست. من که هستم وقتی که نیستم من نیست. نیست همین است که هست. همین است که نیست. همین که هست نیست. همین است که نیست. همین منم که نیستم حالا و از حالا من نیستم و از حالا تا بعد، هر چه هست نیست. هر چه هست هست. من نیستم. من نیستم هرچه هست هست. من نیست. مال من نیست. ناگهان یک قدم از همین جا به هیچ کجا بر نمی داری و هیچ چیز از حالا به بعد هیچ چیز نیست. بعد دیگر بعد نیست. همین است که هست. همین که هست نیست. مال من نیست. من نیست. من همینم که نیست. حالا دیگر نیست. بعد دیگر نیست. دیگر هم دیگر نیست. نیست هم نیست. نیست نیست. هست نیست. دست که می بری که ببینی چیزی هست، یا چیزی نیست، دست نیست. چیزی نیست. هیچ چیز نیست. هیچ نیست. نیست هم نیست. نیست نیست.    

 

ساقی قهرمان




ما نازک بودیم         دستی که ما را می خورد زمخت بود

 

ما زیبا بودیم          دستی که ما را می خورد زشت بود        

 

صدامان که در می آمد آواز می خواندیم    حزین

به پا  که بر سر ما می فشرد هشدار می دادیم: نترکان زیبا را    

 

 

حالا و اینجا لانه ی  زنبور است  وزوزوز نیش و عسل دارد تهران که دیروز باغ سینما بود و شیراز که باغ حافظ بود و  مشهد که باغ انار بود و ارومیه که باغ انگور بود  و اصفهان که عکس باغ در آب بود و کرمان که باغ چشم  بود و آبادان که باغ آتشا بود و تبریز که باغ شهریار بود و رامسر که باغ بیکینی بود و من که هیچ ندیده بودم زیرا جایی را نمی شد دید  در ها بسته بود روی کوچه ها

 

ما کلید خانه ی  خود را می خواستیم از خدا

ما کلید خانه ی خود را می خواستیم  از خدا و از ایشان

ما کلید خانه را می خواستیم زیرا

 

1- ما را در خانه حبس کرده بودند

2- ما را به خانه راه نمی دادند

3- ما را گرفته بودند و راه نمی دادند

4- ما را ول کرده بودند و راه نمی دادند

ما کلید را می خواستیم و دست هایی که ما را می خورد زمخت بود و ناخن های دراز داشت و دیده بودیم

ناخن ها را

شنیده بودیم

از پوست های پاره که ناخن ها دراز درازند و برق می زنند

این صدا که بر سر ما می ریخت با صدای این همه پا که ناگهان هجوم می آورد به حمله روی سنگفرش خیابان های لخت سیمانی دراز در قلب ما گرپ گرپ می گرپ گرپ می گرپ گرپ و این صدا و این و این و این و آن     همه با هم

 

 

ما گشنه بودیم     

دستی که ما را می خورد سیر بود

 

ما خوب بودیم

دستی که ما را می خورد  بد بود

 

می رقصیدیم مثل آب که از چشمه می تراود به ناز

دستی که ما را می خورد شالاپ شالاپ به آهنگ مهیب پا می کوبید

 

مهربان بودیم

 

دستی که ما را می خورد بد بود بد جنس بود بد اخلاق بود

 

 خسته شدیم از این همه که ما را به دندان کشیدند  خوردند  به دندان کشیدند  خوردند  به دندان کشیدند  خوردند  

 

 صدای ما   زیر پایی که روی شهر راه می رفت    بلند شد

صدای ما    زیر پایی که روی شهر می رفت    کلفت شد

جیغ شد

گریه شد

هوار شد

عربده شد

ریختیم بیرون      همه را ریختیم از شهر بیرون      دستی که ما را می خورد را ریختیم

 

ما حالا ماییم  

حالا فقط ماییم     

 خود ماییم        

ما را می خوریم  ما که هنوز همان هنوز همان هنوز

حالا کسی  نیست ماییم    هستیم    ماییم این که هستیم   همینیم که هستیم 

درد که می گیریم از این می گیریم که به دندان جگر ما را می کشانیم از سینۀ ما بیرون

نوش که می کنیم خون جگر را از سینه‌ی  ما نوش می کنیم خون جگر را   

ما دردیم     درد ماییم     خون و جگر را به دندان کشیده از سینه‌ی ما بیرون جویده به دندان فرو برده ایم به شکم

  

 که سینه و جگر و  دست و دهن دور گلوییم       پاییم      فشرده روی سر ماییم  

 

 

 

 

 

 

زنبق دره  

  ساقی قهرمان

 

پوست آهو به تن کشیده

nude

 ایستاده

 گیس ِ نبافته اش سر می مالد به سر شانه ها

لخت

پوست آهو کشیده به تن

ایستاده

نه راست نه خم

 شقیقه ساییده به دیوار

لخت

آفتاب نبوده ریخته روی لخت

پا، خم پشت آن یکی پا

پشت پا می زند به بالشی که نیافتاده پای تخت

توی اتاقی که نیست اینجا که توی کافه ایست که می خوابم شب ها

با این همه شراب و نگاه می کنم به پوست به او

که لخت

 لخت لخت

slams the window the door

cold

naked

under layers of sweaters pants socks shoes and

a veil of reluctance draped

over the drawn penis hanging coy, low  

pulls

his hand off his pockets

nude

under layers of shirts

he pulls

his hand

out,

puts them on my eyes my lips

opens my eyes my legs

so that

I go

ahead  

 باز

نه آیم باز

نه به خواب

نه به خود

دهن از حیرت وا

 این جا

 نه به هوا

به مکیدن نمی ماند این فرو خوردن

این فرو شدن به شدن نمی ماند این جا

لخت

زیر لایه های لباس های رنگ

رنگ

لخت

ایستاده یا نشسته لخت

زیر لایه های لباس

و عجیب عجیب نمی آید این لباس به این قامت می آید

که آفتاب

می تابد بر طلایی اش حتی اگر نتابد آفتاب

و دست ها

آن دست ها

و ساق ها

و کمر

بلند تر از قامت کمر

و موها

به ناز

نشسته روی شانه به ناز

و صورت مهتابی

به ناز

و کمر مهتابی

به ناز

کفل گرد ماه کوچک گرد

به ناز

و دو کیسه ی  بنگی خایه

آویخته

به ناز

و کیر خواب آلوی گیج

تلو

تلو می خورد به ناز

و لخت

لخت لخت

لخت لخت لخت

زیر لایه های لباس

و این جا سر

سر خسته ی عرق خورده ی سیگار کشیده ی  سرفه کرده ی  گریه کرده ی  روی گردن من

 از این ور

 می چرخد گرسنه روی لباس

 سر فرو می کند توی لباس

و زیر لباس

ایستاده

 لخت

لخت لخت

تابیده آفتاب ِ نتابیده روی پوست

shy, frowning a little,

flirting a little, turns

‘round, opens his beautiful mouth, shuts his beautiful eyes, we’re no where here is no where to be, sings, or

he is sung by his song

I am puzzled and miserable and sad and

I drink a little more and

I blame it on the bottle when I see

a single stem of Jasmine, or   

a tall a Lily of the Valley, or

an evergrnad evergreen ruthless tree

sit by me, and shake his head:  

to whatever whatever whatever 

and leans his head

on the wall, not on my knees, and lets go

under layers of cloths

nude

I am god if I am not

ripping the shirts the pants off

him

to bare him

to bear him

whole

 to swallow the dick whole while his hands

 hold my head tight so I don’t swallow him whole

 

 

 

 
  یه چیزی بگو یه چیز سیاه

  ساقی قهرمان

ِ

و اینهمه از زاییدن آغاز می شود

من که منم من نیستم وقتیکه می زایم   بیا

دست روی لبم بنشان از همان دهان که ترا می مکد بیا بیرون

نگاه     که ببینی      کنار نرمه ی ران است

من که منم من نیستم وقتی که می زایم بیا بیرون

دست دور خاطرم بگذار    ببوس   بیا

نه    انگار بیا همین کنار لب     بیا   می بوسانمت

عشق چی گفت

می مکمت همین کنار پوست

بیا انگار     نه ببوس    می زایمت

 

 

که اینهمه دست    اینهمه بازو   اینهمه سر زانو

همه لب همه زبان همه دهان مکنده ام

سر  خم می کنم    روی نرمه ی بازو     بازو خال برمی دارد    سر   خم می کنم

دست روی سینه پرپر

دیگر همین

دیگر همین همین

ناغافل یک دهان در التهاب

دهان دیگر جیغآه می کشد انگار

و تو مگر بوده ای          هیچگاه بوده ای       که نبوده ای

چگونه فرو می روی که اینگونه برمی آیم

 


 

  آرزو اینجا
 
    ساقی قهرمان

 

خانه ها را له کند کسی کاش
درخت ها را اره کند کسی کاش
خیابان را خاک کند کسی کاش
بیابان می خواهد دلم برهوت تا ته
با تنش، عشق عزیز من، روی کف دستم، اینجا، نزدیک لبم
در سکوت
که باد بکوبد ببردش ببردش حالا که می بردش از اینجا از نزدیک لبم که می خورمش اگر نبردش باد
 

 

 

 

 

 

 

من خسته نیستم!

ساسان قهرمان

 

این آسمان عجیب رقیق است امروز

پای چپم خواب رفته زیر چادر اکسیژنی که نیست

دست راستم زیر پای شماست

سرم هنوز از یک رگ به گردن آویزان مانده

چشمم  به روشنی عادت ندارد

و دست  شما را روی پستان دخترم نمی‌بیند

می‌دانم می‌دانم

نیاز به توضیح نیست

شما از او خسته‌ترید

و ناله‌ها و فریادها  از خانه‌ی من نمی‌آید

از خانه‌های همسایه‌های من هم نیست

گوشم تاریک است  و جز خس خس گلوی خودم  چیزی نمی‌شنوم

خیالتان راحت!

 

قسم به  همین قفل

هوای این حجره نفسم را به کوه بسته است

هر چه ذکر مصیبت می‌کنم خوابم نمی‌برد

زمین زیر پایم گیج می‌خورد

و هر چه قلم می‌کشم سیمان رنگ را می‌بلعد

 

پنجره را می‌شود کمی ... فقط یک کم  

 

کسی خودش را از بام به زیر نینداخته هفت  هزار سال ...

 

هفت هزارسالگان به تماشای کنسرت معین رفته‌اند

هفت ساله‌ها کنار خیابان سیگار می‌کشند

مرده شور می‌خندد که: اولش فقط سخت است!

پرستار خمیازه می‌کشد

دستش را به نافم فرو می‌برد و پیچ  دهانم را می‌بندد

 

به خدا خسته نیستم

کارگر مگر نمی‌خواهید؟

خسته نیستم ابدا

نفس، فقط نفسم  پس رفته  جا مانده پشت چراغ قرمز

نفس که نمی‌خواهید؟

پاهایم از پیش دویده‌اند

و دستهایم از  آستین بیرون پریده منتظرند

 

چشم‌ها؟

به روح خاوران قسم که چشم و گوش و زبانم تاریک است

فقط خودم زیر سایه‌ام خوابم برده

خودم که لازم نیست؟

 

عرق نکرده ام. نه. چرا عرق؟

وضو گرفته ام به خدا

 

معشوقه‌ی خیالی‌ام نشسته زیر درختی که پریشب شکست

کمی مرده است

و قلم که از لای انگشتم لغزیده

کنار کاغذ غش کرده است

قلم؟ نه، کدام قلم؟

نه. مال من نیست. هرگز نبوده است. مال هیچکس نیست. مال هیچکس نیست.

بله. بله حتما. برش دارید. مال شماست. من که سواد ندارم!

سواد که لازم نیست؟

 

آقای دوستم‌ها

به جان خانم تان به جان معشوقتان به جان دخترمان قسم

از ایرانتان که برگشتید

به خانه‌تان که رفتید

وبلاگتان را که نوشتید

مرا همین‌جا خواهید دید

همین‌جا زیر کاغذها، خط‌ها، نگاه‌ها، پوزخندها

همینجا که خون چاقو را پاک کردید،  پاک کرده‌اید، پاک می‌کنید،

به جان آرمانتان به جان مرامتان به جان پایمردی‌تان خسته نیستم

یک استکان دیگر بریزید

فحشی به خامنه‌ای می‌دهیم دوباره رفیق شفیق می‌شویم و خواهر نامردان نارفیق را با هم می‌گاییم

من خسته نیستم

شما چطور؟