شعرهايم را مخوان
 

  زیبا کرباسی              

در خود که خميده باشم اين‌جا اين گوشه تنها
با گوش‌های من می‌بينی
با چشم‌هايم راه می‌روی
خيره می‌شوی
در چشم‌های آن زن و می‌پرسی چند؟
چقدر دوست می‌دارم آن زن را !
و اين جا که مچاله می شوم از درد
من نيستم نگاه نکن بگذر
دفترم را ورق بزن
شعرهايم را مخوان !
چرخی بزن، برگرد، از من که گذشتی
جيب‌هايت را پرکن از تمشک‌های نارس
کمی تخمه بشکن
و آن طوطی‌ها را از روی شانه‌هايت بردار
مرتب قابشان کن
تا ميخکوبشان کنم بر ديوار
ببخشيد اين‌جا چاه است، نرسيده‌ايد هنوز
راه پيش تر از شما دويده‌است.
                                                       
  بازگشت به صفحه ی اول