ديدي
پژواك هزار فرياد
بر گلوگاه البرز نشست
وانگه
هق هقي شد
بر دامن ابري
كه از انتظار تشنة سرزمين من گذشت
2
جغرافياي تنهائي
چهار سويش نگاه
دروازه بانش سوآل
پرواز مي شوم
تا رسيدن به اوج حيرتي
كه در آن
جان من
با واژه عشق مي بازد
3
فرهاد
با آخرين قطار از
از خط نيمه شب گذشت
تلخ بايد شد
يا
در انتظاري شيرين بايد ماند ؟