نشیب
شعری از ساسان قهرمان www.ghalamrow.com
هزار غروب تا شب
هزار شب تا فردا
هزار مرگ تا من
مانده ست
شما کنار منید؟
من از شما دورم
حالا من از تمام من ها می میرم به سوی شما می بارم
به سوی حادثه ای نامکشوف
در نگاه شما
اما
تمام حادثه آیا همین نبود
که اینجا
حالا
نشسته ایم
در نشیب حادثه ای مکشوف؟
دوشعر از ساسان قهرمان
و اين عجيب
نيست..؟
هميشه گم میشود
هميشه کسی
(من؟)
در آفتاب گم
میشود
هميشه آخرين بار
نگاه میکند
از پشت آفتاب
و من هميشه
میترسم
میبينمش که هست،
نيست، هست، نيست، هست..
کنار اين باران
هميشه آفتابی هست
تاريک میشود
من يک بنفشه بودم
کوتاه و نيم وحشی
و تُرد
و اين عجيب نيست؟
خانمها، آقايان،
عجيب نيست؟
اين ستاره خواهد
رفت
از قاب اين دريچه
خواهد رفت
همين ستاره که
اينجا
هميشه
حتی تمام روز
در حضور همين
آفتابی که نيست، هست،
در منتهای
گوشهای از اين دريچه
رو به نگاهی
(من؟)
میايستد
خواهد رفت
و اين عجيب نيست؟
هميشه گم میشوم
بنفشه باشم يا
نه،
هميشه گم میشوم
در آفتابی تاريک
بنفشه باشم يا
نه،
ديگر بنفشه نيستم
در منتهای
گوشهای از اين دريچه ايستاده است مرگ
و من هنوز بنفشه
نيستم
چرا هميشه
میايستد مرگ
مثل ستاره رخشانی
میايستد
در قاب اين دريچه
و زير اين باران
هميشه آفتابی هست
که تاريک میشود؟
چرا هميشه مرگ
میايستد آن دورها
و باران
اين همه نزديک
بر بنفشهای
میبارد
که هيچ جا نيست؟
...............................................
دهانت مرده
است
دهانت مرده است
همان که بی هيچ
واژهای سخن میگفت
بی هيچ واژه
میشنيدم
دهانت کنار
خوابها مردهاست
من گوشم
تمام استخوانها
رگها
پاره پاره پاره
تمام پارههايم
گوش است
سخن نخواهی گفت
دهانت در من
مردهاست
عبور
فردا که سر ندارد
میآید
میایستد کنار در
(پا که ندارد
چگونه آمده است؟)
درهای بسته تاریکند
به لبهای بسته میمانند
(دست ندارد
چگونه وا کند این قفل؟)
در بسته
پشت در
دیروز
خاموش در پس پستو
(نگاه ندارد،
چگونه میبیند؟)
حالا چگونه ولی آخر...
(دهان ندارد چگونه میپرسد؟)
…
فردا شبی تهی است
(این را فقط به تو میگویم)
فردا شبی تهی است
وقتی افق تمام
یک قطره نور باشد
در حفرههای خالی چشم
(گوش ندارد چگونه میشنود؟)
فردای من چهار شب است
بی پگاه
(این را فقط تو میدانی)
یک شب تمام راه
یک شب تمام گم
یک شب تمام خواب
یک شب تمام نگاه
این را
فقط تو میدانی
که یک نگاهی فقط و
دیگر این در بسته
فردا عبور میکند از من
...
..
میآیم
میایستم کنار در
بینگاه نگاه میکنمت
بیدهان میبوسمت
بیعبور میگذرم
جهان پرندهای تنهاست
جهان پرندهای تنهاست
و این درختها که در تاریکی نگاه میکنند
و همهمهای مغشوش
از لابلای دستها و دامنهاشان به خاک میریزد
و پیچ خیابان که گیج میچرخد
با کلاهها دستها نگاهها
در باد
در کهکشان تیرهی اصوات گم سرازیر میشود
پرندهای تنهاست
جهان پرندهای تنهاست روی سیم
نگاه
(رو به کجا؟)
دو گوی تیره
(رو به کجا؟)
دو گوی تیره و نمناک
(خالی؟)
لبریز از انعکاس بیابان خالی
حرفی نیست.
زبان خشک واژه را
از ذهن ذرههای هوا لیسیده
منقار؟
گشوده
(از تشنگی؟)
دو پیکان نه
شکاف خورده از میان پیکانی
(کدام سو؟)
و آفتاب که کوه را به سر میکشد در انتهای غروب
پرندهای تنهاست
نه سوختنش به من میماند
نه پرکشیدنش از دود
نه تنهائیش
نه نیزهی منقارش هزار نیزهی منقارش
و سیم لُخت و لَخت
از کجا به کجا؟ تا کجا؟ کدام سو؟
وقتی که نیست...
وقتی که نیست
گردگیری میکنم، جارومیکشم، ملافهها را عوض میکنم، و کانالهای تلویزیون را
پرده ها را کنار می زنم
از پنجره شهر بزرگ را نگاه میکنم
پرده ها را می کشم
و برمیگردم به شهر کوچک خود.
نگاه میکنم
وقتی که نیست
به ظرفهای نشسته
به ظرفهای شسته
به ظرفهای چیده
روی اجاق روی میز
غذا میخورم، چای مینوشم، سیگار میکشم.
کار میکنم
وقتی که نیست
9 صبح تا 6 عصر
پروندهها را باز میکنم، پروندهها را میبندم،
به وبلاگها سر میزنم، به سایتها،
شانهها و مچم را میمالم
مانیتور را خاموش میکنم
کتابی ورق می زنم، مجلهای، روزنامهای،
به عکسها نگاه میکنم
به ظرفها نگاه میکنم.
به شهر بزرگ میروم
وقتی که نیست
به بانک سر میزنم
به فروشگاهها
سینماها، کتابخانهها، مشروبفروشیها، کافهها، پمپ بنزینها
و برمیگردم به شهر کوچک خود.
بیدار میشوم
وقتی که نیست
دوش میگیرم، ریشم را میتراشم، ادوکلن میزنم، لباسم میپوشم، شیشهی عینکم را پاک میکنم، موهایم را شانه میکنم
مسواک میزنم
ناخن میگیرم
کار میکنم
فکر میکنم
فکر نمیکنم
می خوابم.
مینشینم، برمیخیزم، دراز میکشم، کش و قوس میروم، خمیازه میکشم، برهنه میشوم، لباس میپوشم
به شهر میروم، به شهر میآیم، چراغها را خاموش میکنم،
و
در تاریکی
نگاه میکنم
وقتی که نیست...
خواب
هميشه شبها کنار تو میخوابم
نه نشد دوباره
همیشه شبها کنار تو بیدار می شوم
میخندی؟
به چی؟
به
بيداری ِ هميشه تاريک
در کنار هرچه که نيست هرکه که نيست هرگز نبوده
است
؟
اما
هميشه تنها کنار تو میخوابم
در
کنار تو بيدار میشوم از کار- خواب روز
با تمام دست يا تمام پوست يا تمام نگاه
هميشه
شبها کنار تو بيدار میشوم
میخندی
يعنی
ولی
آخر
اينکه نشد
نه
نشد
نخواهد
شد